otaghe-girime.blogfa.com
اتاق گریم
http://otaghe-girime.blogfa.com/8712.aspx
نفهم ترین فهمیده یا کاشکی یه وقتهایی هیچی نگی،اونوقته که خیلی دو. می دونی چی می گم. از این که هر چی می گم.می گی می فهمم. حالم بهم می خوره! مامانم بهم بگه،من سر تو که حامله بودم.یا تو بگی وقتی یه هفته تو ماه. یا . من بگم : می فهمم. باور کن،مهم نیست که نفهمی! بد اینه ،که برای من بفهمی. نوشته شده در سه شنبه ششم اسفند ۱۳۸۷ساعت 15:28 توسط صابر ابر. مطالب اتاق گریم حکم نوشته های (شخصی) را دارند، و استفاده از آنها بدون هماهنگی با نویسنده ی وبلاگ غیر اخلاقی و غیر مجاز است. با نوی معبد سوخته.
otaghe-girime.blogfa.com
اتاق گریم - می نی ما ل
http://otaghe-girime.blogfa.com/post-16.aspx
می نی ما ل. خندهنگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی. خندهنگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی. خندهنگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی. هی آقا .(به او (پشت سرم) ). من می روم جایی دیگر. خندهنگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی.خنده.نگاه طولانی. او درست ایستاده . من می روم جایی دیگر. نوشته شده در سه شنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۸۷ساعت 20:0 توسط صابر ابر. با نوی معبد سوخته.
na30m.persianblog.ir
Na30m
http://na30m.persianblog.ir/post/48
شش روز گذشته یا شش سال. عرصه ی هفتم رو نمایانده. و گویا کودک دل به وقت سواد آموزی رسیده. که با تمام "منم، منم ها". هنوز یک جای کار می لنگد. هنوز داغ های پیکره تا سرلوحگی غریبه اند. هنوز شوق های کودکانه کوری چشم است و زایش درماندگی. و در پس سالهایی که در این همه گاه و بیگاه به چشم بر هم زدنی گذشت. کودک دل ایمان دارد. که باری ثانیه ها معجزه می کنند. 1777;٢:٠٠ ق.ظ ; ۱٩ اسفند ۱۳۸٧. استفاده از مطالب اين وبلاگ به غیر از لینک مستقیم،جز با هماهنگی از طریق ایمیل و اجازه ي نویسنده ي وبلاگ مجاز نيست:.
aalan.blogfa.com
آلان - یا بلوچستان
http://www.aalan.blogfa.com/post-81.aspx
بلوچستان دوباره باز می گوید. به نامردی به نامردی. شیر مردانم ز نامردان،. بر گرده ام داغیست. تیز کرده ام شمشیر. چنان احمر کنم لوتت. که خصمان شرم گردادند. نگاهی از گل رویت. نوشته شده توسط در پنجشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۲ و ساعت ۱۴:۲۹ بعد از ظهر. کوچک و پر مدعا. بن بست(پویان دانش پژوه).
shabe-mahtab.blogspot.com
"یه شب ِ مهتاب": October 2005
http://shabe-mahtab.blogspot.com/2005_10_01_archive.html
Friday, October 14, 2005. من از مردم همین شهرم. همهی آدمهای این شهر رو هم دوست دارم. چون تقریبا هیچکدومشون رو نمیشناسم. از آدمهای بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم. اگه کسی حرف این مجسمهها رو باور کنه باید بین خودشو مردم نرده بکشه. من این حرفها رو باور کردم. اصلا باور کردنی هست؟ توانا بود هر که دانا بود. واقعا؟ من با اینها غریبهام با مجسمهی آدمها، با آدمهای مجسمه. به من گفت بیا. به من گفت بمان. به من گفت بخند. به من گفت بمیر. سعید حقیقی (شبهای روشن). Posted by پدرام راسخی at 11:44 PM. شک کرده بودم من.
sina200.blogspot.com
Sina: March 2009
http://sina200.blogspot.com/2009_03_01_archive.html
در مجله همشهري نوروز ، مصاحبه اي خواندني از خداداد عزيزي چاپ شده است كه قسمت دايي. آن ، به نظرم جالب آمد:. دو روز قبل از بازي با استراليا سر ميز ناهار، دايي با بزرگان دور يك ميز نشسته بود و منهم پيش كوچكان! پشت به آنها داشتم سربه سر بقيه ميگذاشتم و بلندبلند ميخنديديم. يك دفعه ديدم دايي صدايش را بلند كرده "وقتي تيم صاحب ندارد، بلندبلند ميخندند و مسخره بازي در ميآورند" من تعجب كردم و پرسيدم با من بودي؟ اصلاً به تو چه ربطي دارد؟! منهم جواب دادم خودت غلط كردي! نوشته شده بوسيله Sina Maroof. تنها آدمهای آه...
nazanin248.persianblog.ir
دلنوشته
http://nazanin248.persianblog.ir/1389/6/6
از وقتی یادم میاد همیشه تو ی آشپزخانه وضو می گرفت .بهانه اش هم این بود و می گفت :این طوری بیشتر به دلم می چسبه .آب وضو باید توجای پاک ریخته بشه .««عزیز ه دیگه »» هنوز اعتقادات خودشو داره . محو تماشای صورت مهربونش موهای یک دست سفیدش چشمای درشت و خاکستریش بودم . تو چشماش یه جور آرامش خاصی رو می دیدم .نگاهش به آدم حس آرومی را می بخشید .یعنی این که " ««همه چی درست می شه. نمی دونم چرا هنوز هیچی حل نشده .». Raquo; همون طور که سرش پایین بود و داشت مسح پا می کشید گفت : به چی فکر می کنی؟ نویسنده : نازنین نوبخت.
soniador.blogfa.com
خیال پرداز
http://soniador.blogfa.com/9202.aspx
دلتنگی هام و اینجا جا میذارم. با سردرد ناشی از سرفه های وحشتناکم بیدارم میشم چند روزهه صدام گرفته به نظر بعضیا گوش خراشه و به نظر بعضیا هم جذابه حتی یه عده بهم پیشنهاد دادن صدامو بفروشم بهشون همین عطیه دیشب تمام تلاششو کرد صدامو بدزده اما نتونست. از ۷ صبح دارم تلاش میکنم از رختخواب کنده شم برم دکتر حوصله شلوغی درمانگاه و ندارم دلم نمیخواد برم درمانگاه پارتیان یوفوسم که چیزی سرش نمیشه دنبال یه لباس راحتم دلم نمیخواد کیف ببرم. تو داروخونه همش حواسم هست اگه بهم پنی سیلین داد نگیرم برمیگردم سمت پله برقی یه خ...
soniador.blogfa.com
خیال پرداز
http://soniador.blogfa.com/9210.aspx
دلتنگی هام و اینجا جا میذارم. از یه جایی به بعد دیگه حرف نزد، از اونجایی که دیگه فکر کرد خیلی وقت نداری برای حرف زدن، از اونجایی که دید وقتی درد و دل میکنه میای تو حرفش تا مثلا لطف کنی بهش و یادش بره غم و غصه اش. از اونجایی که دید انقدر وقت کمه که همش میره واسه مرور مسائل جدی زندگی روزانه دیگه حرف نزد، کمتر حرف زد، از اونجایی که دید انقدر دنیا جدیه که واسه دغدغه ها و دلهره هاش جایی نیست دیگه حرف نزد. از اونجایی که حس کرد اگه بگه از دست میده حرف نزد، از اونجایی که فکر کرد اگه بگه از دست میره حرف نزد.