bonbasteentezarii.wordpress.com
ما با هم دوستیم.شما و شاهین و من.از شاهین بپرسین بهتون می گه من همیشه بد قول بودم و دیر می رسم سر قرار هامون.دوستای گلم این رو گفتم که بگم داستان کوتاهم خیلی لذت برد از اینکه خوندینش و براش کامنت گذاشتین اما اینقدر سرم شلوغه که نگو… از شاهین خواهش کر
https://bonbasteentezarii.wordpress.com/2011/02/01/ما-با-هم-دوستیم-شما-و-شاهین-و-من-از-شاهین
فوریه 1, 2011 در 11:52 ب.ظ. · Filed under Uncategorized. قسمت چهاردهم:بگذار ای امید عبث، یک بار…بر آستان مرگ نیاز آرم…باشد که آن گذشته ی شیرین را…بار دگر به سوی تو باز آرم. دیگه تماسی نبود و فقط خاطره مونده بود.هر چند گاهی به مهرداد پیغام می دادم و می پرسیدم:» از اون خبری نداری؟ Raquo; می گفت:» دوست عزیز تو هنوز فراموشش نکردی؟ 18 دیدگاه ». فوریه 2, 2011 @ 6:25 ق.ظ. مهدی هر جا باشی تو قلب ما هستی. شاهین بار ها گفتم باز هم میگم , استواری مثل کوه …. واقعا مشتاقم برای قسمت های بعد. روزاتون پر از شادی ….
bonbasteentezarii.wordpress.com
راستش برای من خیلی درد آور بود پارسال از خرداد تا عاشورا و درد آور تر بود اتفاقات جهانِ!!!! عرب!!!!! باشه حتماً ما ایراد داریم…نه زبانم لال، شما ایراد ندارید حتماً من ایراد دارم که الان اینجوریه وضع کشورم و من باید برم آزمایشگاه و آزمایش بدم که چرا ب
https://bonbasteentezarii.wordpress.com/2011/02/06/راستش-برای-من-خیلی-درد-آور-بود-پارسال-از
راستش برای من خیلی درد آور بود پارسال از خرداد تا عاشورا و درد آور تر بود اتفاقات جهان! فوریه 6, 2011 در 11:57 ب.ظ. · Filed under Uncategorized. قسمت پانزدهم:درون مرا…که خراشید…تام…تام از درد…بینبارد؟ دفاعیه پایان نامم نزدیک بود و دوندگی برای دانشگاهم زیاد شده بود. هم ذوق داشت هم استرس. همه چشم انتظار بودن تا روز دفاعیه برسه و هم من راحت بشم هم خونواده ام. اون روز خبر نداشتم که با چه کسی دارم اینطور عصبانی صحبت می کنم… کسی که بعد ها از سوی من خدای صبر و آرامش و مهربونی لقب گرفت. 16 دیدگاه ». Mercy ke don...
bonbasteentezarii.wordpress.com
بیستوپنجبهمن ولنتاین بود.از خیلی قبل براش برنامه داشتم.می خواستم پیش بهترین دوستم باشم.بیستوپنجبهمن اومد اما من پیش بهترین دوستم نبودم و من پیش کشورم بودم.ع.ش.ق بازی با آز.اد.ی توی خیابونانقلاب.من از بهترین دوستم که بهترین شکلات دنیا رو بهم داد معذرت می خو
https://bonbasteentezarii.wordpress.com/2011/02/16/بیستوپنجبهمن-ولنتاین-بود-از-خیلی-قبل-ب
فوریه 16, 2011 در 3:11 ق.ظ. · Filed under Uncategorized. قسمت شانزدهم:اگر بگویم که سعادت…حادثه یی ست بر اساس اشتباهی…. برای اطمینان چندین مشخصات دیگه هم دادم بیشتر تعجب کرد! چون می شناختش اما باز هم به بدنامی! دوباره همه خاطرات برام زنده شد و چشمم پر اشک و به این فکر می کردم بخاطر یک اشتباه از جنس خوش باوری چقدر باید مجازات شم؟ دنبال چی باید باشم که بعد از دیدن اون از بدست اومدنش خرسند باشم؟ 8 دیدگاه ». فوریه 16, 2011 @ 6:04 ق.ظ. از اینکه نوشتن این داستان رو که خیلی با ارزشه ادامه می دی ممنونم. بعد چجوری...