307.persianblog.ir

hasrat123.blogfa.com

مسافر -

http://www.hasrat123.blogfa.com/post-9.aspx

واقعا زندگی با انسان بازی های عجیبی می کنه,یک روز از شدت ناراحتی نمی خواستم فردا بیاد یک روز هم که از کندی گذر زمان شاکی میشم. داریم کم کم به پایان سال نزدیک می شیم اما چرا بوی عید نمیاد؟ همه سعی می کنند منو راضی به ازدواج کنند اما من خودم نمی دونم چرا اشتیاق به این کار ندارم شاید چون خیلی وقته که دیگه کسی رو دوست ندارم,اصلا انگیزه ندارم. زن داداشم میگه تو لب تر کن خیلیها هستن که از خداشونه اما من چی! منم باید بخوام یا نه؟ علیرضا که پاش به این خونه های فساد باز شده مرتب ازم می خواد که منم باهاش برم.

hasrat123.blogfa.com

مسافر

http://www.hasrat123.blogfa.com/8711.aspx

توی این یک هفته فشارهایی تحمل کردم که در تمام زندگیم بی سابقه هست. قفسه سینم یک خورده تیر می کشه.شبها خوابم نمی بره. اما امشب یک نور امیدی خدا بهم نشون داد. تجربه کردم که سختی لازمه پیشرفته. پن:بیشتر نگرانیم بابت مسائل مالی بود که با کمک خدا داره حل میشه. نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۸۷ساعت 20:42 توسط مرتضی. به شدت اوضاع روحی خرابه! دارم فشارهایی رو تحمل می کنم که تا حالا هیچ وقت تجربه شون رو نداشتم. فکرم خیلی مشغول کارمه-حتی شبها خواب ندارم-. چک پشت چک.اونم رقم های سنگین. بری یک جای خلوت.

hasrat123.blogfa.com

مسافر

http://www.hasrat123.blogfa.com/8803.aspx

علیرضا از معدود دوستام هست که هنوز مجرد,از بچه گی با هم بزرگ شدیم و کاملا با رفتار هم اشنا هستیم. نزدیک ۶ ماه قبل یک شب اومد دنبالم و بهم گفت:تازگی ها با یک خانه فساد اشنا شدم که هر مدل خانم که خواسته باشی کافیه که بگی تا برات مهیا کنند.گفت:تو هم بیا با هم بریم چون تنهایی ممکنه خطرناک باشه. اون موقع من که خیلی گرفتار بودم گفتم:فعلا نمی تونم .راستش از این کارا خوشم نمی یاد,ادم پاکی نیستم اما نمی تونم هر روز با یک دختر باشم. چند روز قبل که دیدمش از کمر درد ناله می کرد! ترمه های رنگی مادر بزرگ.

hasrat123.blogfa.com

مسافر

http://www.hasrat123.blogfa.com/8712.aspx

سکانس اول:دیشب عروسی دختر دوستم دعوت بودم-حالا حساب کنید دوستم چند سالشه که داره دختر شوهر می ده-خیلی اصرار کرد که حتما توی مراسم عقد کنن دخترش باشم.منم اون کت وشلوار سورمیه رنگیم رو پوشیدم و حسابی شیک و پیک کردم-به قول حاجی ژوگول کردم-از اژانس یک ماشین گرفتم, تا اومدم سوار بشم دیدم ای وای راننده خانم هستن پس منم در عقب رو باز کردم نشستم عقب.حسابی احساس سناتورها رو داشتم! نمی دونم چرا بقیه راننده های توی خیابون همش ما رو نگاه می کردن. سکانس دوم: فرداش محمد اقا صدام زد که خصوصی باهام حرف بزنه! عمری به پات...

hasrat123.blogfa.com

مسافر -

http://www.hasrat123.blogfa.com/post-15.aspx

قبلا فکر می کردم که ازدواج به سبک سنتی اصلا توش عشق نیست اما دیشب نظرم عوض شد! مصطفی کسی بود که یک بار دیوانه بار عاشق شد.اما خونواده اش مخالفت کردن .اون موقع یادمه که تا مرض اعتیاد پیش رفت. الان حدود ۹ ماه هست ازدواج کرده و وقتی ازش راجع به گذشته می پرسم می گه:خدا رو شکر که اون کار رو نکردم. با اینکه زنش رو قبل از خواستگاری رفتن ندیده بود اما حالا در کنارش خیلی احساس خوشبختی می کنه.و حقیقتا عاشقشه. خلاصه مدتیه حسابی در حال تحقیق کردن از اطرافیان هستم تا بتونم انتخاب مناسب رو انجام بدم.

hasrat123.blogfa.com

مسافر -

http://www.hasrat123.blogfa.com/post-16.aspx

علیرضا از معدود دوستام هست که هنوز مجرد,از بچه گی با هم بزرگ شدیم و کاملا با رفتار هم اشنا هستیم. نزدیک ۶ ماه قبل یک شب اومد دنبالم و بهم گفت:تازگی ها با یک خانه فساد اشنا شدم که هر مدل خانم که خواسته باشی کافیه که بگی تا برات مهیا کنند.گفت:تو هم بیا با هم بریم چون تنهایی ممکنه خطرناک باشه. اون موقع من که خیلی گرفتار بودم گفتم:فعلا نمی تونم .راستش از این کارا خوشم نمی یاد,ادم پاکی نیستم اما نمی تونم هر روز با یک دختر باشم. چند روز قبل که دیدمش از کمر درد ناله می کرد! ترمه های رنگی مادر بزرگ.

hasrat123.persianblog.ir

اگر پیاده هم شده است سفر کن,در ماندن می پوسی

http://hasrat123.persianblog.ir/post/123

اگر پیاده هم شده است سفر کن,در ماندن می پوسی. ساعت ۱٢:۱٩ ‎ق.ظ روز ۱۳۸٧/۱٠/٢۳. اما تنها شدن سخت تر! درباره : حدس می زنید این چیه؟ پروفایل مدیر : مرتضی. دوست قدیمی من مریم خانوم. ترمه های رنگی مادر بزرگ. دست نوشتهای یک پسر کوچولو. لیست وبلاگ های تخصصی.

hasrat123.persianblog.ir

اگر پیاده هم شده است سفر کن,در ماندن می پوسی

http://hasrat123.persianblog.ir/post/117

اگر پیاده هم شده است سفر کن,در ماندن می پوسی. ساعت ٧:٤٥ ‎ب.ظ روز ۱۳۸٧/٩/٢۸. امروز بعد از مدتها دوباره یاد خانم م زد به سرم.همیشه وقتی هوا بارونی یا برفی هست اینطوری می شم. چه زود نزدیک به یک سال گذشت.تو این مدت بارها تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و صداشو بشنوم اما یاد قولی که بهش دادم می افتادم. شماره اش هنوز توی ذهنم هست و پاک نشده. دوست دارم بدونم چیکار می کنه. کجا هست و. اما خوشحالم که تموم شد و راه پیشرفتم باز. یک سال چقدر زود گذشت و چه اتفاقات زیادی رخ داد در این مدت. درباره : حدس می زنید این چیه؟

hasrat123.blogfa.com

مسافر -

http://www.hasrat123.blogfa.com/post-14.aspx

روز جمعه بالاخره زدم به سیم اخر و به خانواده اعلام کردم قصد ازدواج دارم! هیچ کس حرفم رو باور نمی کرد اخه قبلا گفته بودم لاقل تا یک سال دیگه باید صبر کنم. داداشم می گفت:مرتضی داره مسخره-مسغره- بازی در می یاره حالا من همش باید بگم نه به خدا جدی می گم.زن داداش چشماش گرد شده بود و مرتب می گفت:راست می گی؟ خوب حالا ملاکات چیه؟ من:می خوام گوگوش باشه! پاشو خودتو جمع کن.این داره ما رو دست می ندازه. من-با چشمام دارم می گم غلط کردم-:نه.واقعا برام دنبال یک دختر خوب بگردید. ترمه های رنگی مادر بزرگ.