amir136.blogfa.com

soshana.blogfa.com

سرزمین جاویدان - امتحان ارزیابی

http://www.soshana.blogfa.com/post-15.aspx

پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي جعبه. رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر. بود و به مكالماتش گوش مي داد. پسرك پرسيد: خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به. زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد. پسرك گفت: خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم. زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است. مجددا زن پاسخش منفي بود. مغازه دار كه به صحبت هاي او. سفر به شهر عاشقی.

soshana.blogfa.com

سرزمین جاویدان

http://www.soshana.blogfa.com/8906.aspx

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه. ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ اول مواظ...

soshana.blogfa.com

سرزمین جاویدان - داستان تدی

http://www.soshana.blogfa.com/post-14.aspx

امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مي يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال هاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به عل ت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند کمکش کند. معل م کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکاليفش را خيلى خوب انجام مي دهد و رفتار خوبى دارد. "رضايت کامل". معل م کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمي دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش مي برد. پس از مدتى، ذهن تدى دوباره...

soshana.blogfa.com

سرزمین جاویدان

http://www.soshana.blogfa.com/8808.aspx

چه كشكي، چه پشمي. چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد. از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت،. خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد. ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند. در حال مستاصل شد. از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:. اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم. قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت. قدري پايين تر آمد. آقاي دكتر لك زايي.

soshana.blogfa.com

سرزمین جاویدان - کلاس فلسفه

http://www.soshana.blogfa.com/post-21.aspx

پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه. ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ اول مواظ...

hamsafar83.blogfa.com

سفر به شهر عاشقی - تو را می جویم

http://www.hamsafar83.blogfa.com/post-33.aspx

سفر به شهر عاشقی. تو را می جویم. مراد آن که تو را می جویم. می خواهم صدای گلی را بشنوم. دست در دستت بگذارم. و گرمای حقیقت را زیر سرانگشتانم حس کنم. تن پوشت را آورده ام. از غوغاییان دنیا در پرده بماند. پرده ی آسمان را باز می کنم. که بازی سرد خالی بی امانش. در چشم خلایق باز آید. بر تقویم جلالی خط می کشم. تا جلال تو در حضرت مردم پیدا شود. در شکاف درختی می ایستم. و به اره ی دشمنان می میرم. با برگ زبانم نیز در میان نمی گذارم. مراد آن که تو را می جویم. می خواهم صدای تو را بشنوم. به سفره ی نا چیزم مهمان میکنم.

hamsafar83.blogfa.com

سفر به شهر عاشقی -

http://www.hamsafar83.blogfa.com/post-18.aspx

سفر به شهر عاشقی. خسته ام با این خزان تنهایی. بهار عمر من چرا نمی آیی. به صبح بخت من چرا نمی تابی. تویی که چشمهایت شب تماشایی. بگو بگو ای گل مگر خطا کردم. که با من عاشق دمی نمی پایی. چه غربت تلخی رفیق راهم شد. که مانده ام تنها به جرم شیدایی. در انتظار تو به سر رسید عمرم. به سر نمی آید شب شکیبایی. بیا بیا دیگر که بیش از این در سر. ندارمت طاقت که چهره بنمایی. مهربانم ، این بار یاد قلبت باشد،. یک نفر هست که با تو ، به خداوند جهان. و به یادت هر صبح ، گونه سبز اقاقیها را. از ته قلب و دلش میبوسد. تو را می جویم.

hamsafar83.blogfa.com

سفر به شهر عاشقی -

http://hamsafar83.blogfa.com/post-22.aspx

سفر به شهر عاشقی. مهر عزیزم کجا از دل من می رود؟ ا حال دل از گریه به جایی نرساندیم. تو شاید که به جایی برسانی. فت از بر من آنکه مرا مونس جان بود. دیگر به چه امید در این شهر توان بود؟ ا رب چه چشمه ایست محبت که من از آن. یک قطره آب خوردم و دریا گریستم. ن کجا هجر کجا ای فلک بی انصاف! به همین داغ بسوزی که مرا سوخته ای. دلم تنگ شده یکشنبه ۲ خرداد۱۳۸۹ساعت 20:12 عاشقت حامد. تو را می جویم. حرفی از مریم مهربانم. سراسر خانه تاریک است. جز خم ابروی مریم هیچ محرابی ندارم. دهم خرداد رو هیچ موقع فراموش نمیکنم عزیزم.

hamsafar83.blogfa.com

سفر به شهر عاشقی -

http://hamsafar83.blogfa.com/post-29.aspx

سفر به شهر عاشقی. مرا ببخش و نگو او وفا نداشت. راهي بجز گريز برايم نمانده بود. رفتم كه داغ بوسه ي پرحسرت تو را. با اشكها ي ديده / از لب تو شستشو دهم . دل به غم سپرده ام در عبور سال ها. زخمی از زمانه و خسته از خیال ها. چون حکایتی مگو ، رفته ام ز یادها. بر گ بی درختم و در مسیر بادها. نه صدایی، نه سکوتی، نه درنگی، نه نگاهی. نه تو را مانده امیدی ، نه مرا مانده پناهی. نیش ها و نوش ها چشیده ام. بس روا و ناروا شنیده ام. هر چه داغ را به دل سپرده ام. هر چه درد را به جان خریده ام. هر چه داغ را به دل سپرده ام.

hamsafar83.blogfa.com

سفر به شهر عاشقی - مریم مهربان من

http://www.hamsafar83.blogfa.com/post-35.aspx

سفر به شهر عاشقی. مراد آن که تو را می جویم. می خواهم صدای گلی را بشنوم. دست در دستت بگذارم. و گرمای حقیقت را زیر سرانگشتانم حس کنم. تن پوشت را آورده ام. از غوغاییان دنیا در پرده بماند. پرده ی آسمان را باز می کنم. که بازی سرد خالی بی امانش. در چشم خلایق باز آید. بر تقویم جلالی خط می کشم. تا جلال تو در حضرت مردم پیدا شود. در شکاف درختی می ایستم. و به اره ی دشمنان می میرم. با برگ زبانم نیز در میان نمی گذارم. مراد آن که تو را می جویم. می خواهم صدای تو را بشنوم. به سفره ی نا چیزم مهمان میکنم. تو را می جویم.