avayenafas.blogfa.com

loversss.blogfa.com

♥♥❤ღ❤ღ ♥بوتہ ھاے وحشے عشق ما♥❤ღ❤ღ ♥♥ -

http://www.loversss.blogfa.com/post/107

ღ ღ بوتہ ھاے وحشے عشق ما ღ ღ. When I was a child, I didn't have any water color. I used to go to little garden near stream and cut all the color flowers and paint. If we search the paper garden near paper house for a short time, there have to be flowers to paint our believes the red color of love. به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی. نوشته شده در شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۱ساعت 1:49 توسط Shermin. سرودن وقتی بدانی او میشنود. هفته سو...

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان - اطلاعات لطفآ

http://www.zananeaseman.blogfa.com/post-18.aspx

وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم . بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند . اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد. و او جوابم را داد.

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان - خريد شوهر

http://www.zananeaseman.blogfa.com/post-10.aspx

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد. این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند. روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند. پس به طبقه ی بالایی رفتند. نوشته شده در یک...

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان - آهنگری که روحش را وقف خدا کرده بود

http://www.zananeaseman.blogfa.com/post-13.aspx

آهنگری که روحش را وقف خدا کرده بود. آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده.

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان - عجب خوش شانسی!

http://www.zananeaseman.blogfa.com/post-15.aspx

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد! روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ Design by : Night Skin.

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان - سه پند لقمان به پسرش

http://www.zananeaseman.blogfa.com/post-11.aspx

سه پند لقمان به پسرش. روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی. و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان - خاطرات یک عروس در هفته اول زندگی

http://www.zananeaseman.blogfa.com/post-19.aspx

خاطرات یک عروس در هفته اول زندگی. خاطرات یک عروس در هفته اول زندگی. الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل تو خونه جدید مستقرشدیم بعدا در مورد خراب شدن ماشینمون در جاده خواهم نوشت. خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی میکنم . امروز میخوام یه جور کیک درست کنم. که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازهی کافی نداشتم واسهی همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغها رو توش بزنم . حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم. امروز یه...

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان

http://www.zananeaseman.blogfa.com/9010.aspx

خاطرات یک عروس در هفته اول زندگی. خاطرات یک عروس در هفته اول زندگی. الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل تو خونه جدید مستقرشدیم بعدا در مورد خراب شدن ماشینمون در جاده خواهم نوشت. خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی میکنم . امروز میخوام یه جور کیک درست کنم. که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازهی کافی نداشتم واسهی همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغها رو توش بزنم . حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم. امروز یه...

zananeaseman.blogfa.com

زنان آسمان - افکار دیگران!

http://www.zananeaseman.blogfa.com/post-17.aspx

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد . به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ کسادی عمومی شروع شده است.