halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/page/4
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386. جشن خوب یک سالگی. سلام به همه ی دوستای خوبم واقوام عزیزم. خاطره نویسیم رو از 18 مرداد پی میگیرم. 18 مرداد همونطور که براتون گفته بودم بابا جون رفت شمال و من بازم تنها شدم. مامی وبابایی هم کم کمک سعی میکردن وسایل خونه رو جمع کنن تا برای اسباب. کشی آماده باشن.19 مرداد مامی و بابایی که دیدن موهام خیلی بلند شده و از ابروهام. هم پایین تر اومده یه خورده و پشت گردنم هم رسیده و هوا گرمه و بیشتر باعث میشه. عرق کنم تصمیم گرفتن موهام رو با موزرکوتاه کنن.اولش یه ذره از صداش ترسیدم. رو خون...
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/1385/10
شنبه 2 دیماه سال 1385. سلام به همه دوستایی که تو این مدت اومدن سر زدن بهم و دیدن که پست جدیدی ننوشتم. آخرین پستم مربوط به29 آبانه.بعد از اون اولین اتفاق شایان ذکری که افتاد این بود که پدر جون(بابای بابام) برای اولین بار اومد دیدنم.اونم مربوط میشه به غروب روز 1 آذر.با حمید آقا ( شوهر خالۀ بابام) اومده بود.پدر جون شب رو موند خونۀ ما.صبح فرداش حوالی ساعت 9 برگشت زنجان. ظاهرا اینجور که میگن من شبیه بابای پدرجون هستم یعنی بابا بزرگ بابام.اسمش بیوک آقا بوده.خدا بیامرزدش. مامانم به سمت ساری حرکت کرد. یکی دو روز...
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/1387/03
جمعه 24 خردادماه سال 1387. سلامخاطره نویسیم رو از 30 فروردین ادامه میدم.با یادآوری این مطلب که معمولا خاطرات. برجسته تر رو نقل میکنم. معمولا بعد از اینکه مامی صبحها میره رو ترازو من هم فوری بعدش میرم و به عقربه ها هم. با دقت نگاه میکنم.صبح روز 31 فروردین بعد از اینکه رفتم رو ترازو مامی ازم پرسید :بامداد. من هم چون یادم بود که دیروز مامی بهم گفت 10 کیلویی.گفتم :ده.بعد از اون روز. در جواب هر سوالی که توش کلمه ی چند داشته باشه میگم :ده.مثل:بامداد ساعت چنده؟ اینها بده و خودش بخوابه. و مامان جون نمیدونستن کلی...
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/1386/12
جمعه 17 اسفندماه سال 1386. آپ در شانزده ماهگی. سلام به دوستای خوبم واقوام عزیزم و هر رهگذری که اینجا رو اتفاقی میخونه. جونم براتون بگه که مامی تصمیم گرفته اگه خدا بخواد و بابایی کمک کنه و مامی. هم همت کنه ،از این به بعد ماهی یک بار وبلاگم رو بنویسه.اینجوری هم مامی. خسته نمیشه هم شمایی که میخونین.هم مطالب تازه تره و کلی از مطالب هم از. یاد مامی نمیره .گرچه تقریبا هر روزی که اتفاق خاصی بیافته مامی تو تقویمش. یادداشت میکنه و بعد یه جا انتقالش میده به وبلاگم.البته هر روز من ،یه روز. 11آذر هم رفتیم پیش دکترخو...
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/page/2
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387. برای مامانهای همه ی دوستای عزیزم که دنبال یه روانشناس خوب میگردن برای. بهتر تربیت کردن بچه هاشون بگم که:. ۱دکتر هولاکویی که ساکن آمریکاست و cd هاش تو ایران در انتشارات (ما و شما) به. آدرس:تهران -خ گیشا-خیابان بیست و سوم -پلاک ۲۰ -تلفن:۸۸۲۴۳۶۴۷ با کد تهران.به. فروش میرسه.قیمت هر موضوع در دو سی دی صوتی ۴۰۰۰ تومان و قیمت هر دی وی. دی تصویری ۱۰۰۰۰ تومانه.فکر میکنم خیلی بتونه مفید باشه. ۲کلینیک دکتر ولی الله سهامی در خیابان وزرا هم جای خوبیه مخصوصا اگه اطلاعاتی. خوردیم (نهار رو مامی...
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/1385/12
جمعه 4 اسفندماه سال 1385. همه عمو ها و خاله ها و همۀ دوستام. 4 اسفند 1385 و مامی به لطف بابا جونم که. امروز تعطیل بوده و تونسته خونه بمونه و از من نگهداری کنه. فرصت تایپ پیدا کرده. آخرین نوشته هام مربوط میشه به خاطرات و اتفاقاتی که تا روز 1 دی افتاده بود. و حالا قسمت جدید:. دوازدهم رفتیم اداره بهداشت و من واکسنهامو زدم.مامی نتونست وایسه نگاه کنه.خاله رومیسا بغلم کردتا واکسنمو بزنن و من یه کوچولو گریه کردم و بعدمامی بغلم کردو ساکت شدم. روز 5 شنبه غروب با خاله رومیسا رفتیم تهران و مشغول تمیز کردن خونه اش ش...
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/1387/01
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387. سال نو با اندکی تاخیر مبارک. خاطراتم رو جهت ثبت در تاریخ از 17 اسفند به بعد پی میگیرم. 24 اسفند خاله رومیسا و عمو حسین قرار بود یه سر نیم ساعته سر راه رفتنشون. به تهران بیان منو ببینن،اما مامی از شب قبل تدارک یه جشن تولد رو باحضور. عمو احمد وخاله سمیه ،عمو ایزد و خاله مریم و منو بابایی و مامی برای عمو. حسین دیده بود که عموحسین و خاله رومیسا روحشون هم خبر نداشت.از شب. قبل وسایل شام رو آماده کرده بود،کیک خریده بود و شمع 40 برای چهل. میتونم خودمو سرگرم کنم . 29 اسفند بعد از ک...
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/1387/09/21/post-29
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387. اگه دوست داشتین میتونین تو این نظر سنجی شرکت کنین. Http:/ persianweblog.ir/topblogs/kids-blogs.aspx. نوشته شده در ساعت 01:40 ق.ظ. خاطرات تقریبا دو سالگی. آپ در شانزده ماهگی. جشن خوب یک سالگی. کپی مطالب اینجا در پرشین بلاگ. اسباب بازی های خوب. لیست وبلاگهای به روز شده. تعداد بازدیدکنندگان : 93647. Powered by blogsky.com.
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/page/5
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386. آخه شما بگین،مامانم وقت نداره تایپ کنه چی کار کنه؟ میدونم که همتون شاکی هستین فعلا این شعرا رو بخونین تا بعد. این شعرایی که بابا جونم (بابای مامانم) از روزی که به دنیا اومدم تا روز 3 ماهه گیم دقیقا (از 11/8/85 تا 11/11/1385) به خاطر من سروده .البته شعرهای دیگه ایی هم هست ولی فعلا من فقط اینها رو دارم. اسم این مجموعه هست: بامداد نامه. 1-صدا رسر هادم داد هاکانم داد. صدا می برسه تا گوش بامداد. صدا ر بشنوهه برسه می داد. بیه تا می پلی غم بوره از یاد. 2-بهیرم دست چراغ و چوب دستی.
halititi.blogsky.com
بامداد
http://www.halititi.blogsky.com/page/13
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385. نوشته ی ۲۶ هفتگی. این مدت خیلی خوش گذشت.کلی به مامان بزرگم اینها زحمت دادیم.مامانم و خاله رویا یه روز رفتن بازار و برای من یه پستونک گرون قیمت خریدن که درجه حرارت بدن رو نشون میده.تازه موزیکال هم هست.شیشه شور و ۴ تا توپ خوشگل هم خریدن برام. یه روز هم بابا و مامانم رفتن بیرون و برای اتاقم زینگیل فینگیل خریدن. راستی من هنوز اسمی ندارم. سونو گرافی به مامانم اینها گفته من پسرم. عمو کیا به بابام اس ام اس زده و گفته بزارین رامتین یا کسری یا . نوشته شده در ساعت 08:22 ق.ظ. مادر بزرگم ...