cafe4we.blogfa.com

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم

http://www.tahayeman.blogfa.com/1390/11

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. بهترین و قشنگترین روز واسه همه.هم من،هم طاها،هم امیر علی،هم طلا،واسه همه. تالار از۲تا۵ بود.ساعت ۱۱صبح بود رفتیم آرایشگاه.من وسمانه و مامانم با عروس رفتیم.بقیه رفتن یه. آرایشگاه دیگه.همه آماده شدن،موندم من.آرایشگر موهامو درست کرد.خواستیم یه امروزی دستی به. ابروهامون کشیده باشیم.به آرایشگر گفتم از اینی که هست یکم نازک ترش کن. همین بسته.هنوز بچه ای از این نازک تر نیمشه. ببخشید،شمابه یه دختر خانوم ۱۴ساله میگین بچه به یه نوزاد ۲ماهه چی میگید اونوقت؟ پیرهنش خیس آب بود!

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم -

http://www.tahayeman.blogfa.com/post/13

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. قابل توجه اونی که خیلی بی شخصیته. زندگی هرکس به خودش ربط داره. نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی 1391ساعت 14:43 توسط ترانه. امیدوارم از خاطراتو شیطنتامون بخونیدو خوشتون بیاد. ازدواج با تو کابوس رویاهایم بود. دنیابی چشمات یه دروغ محض. ی ه ف نجون ع شق داغ!

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم -

http://www.tahayeman.blogfa.com/post/9

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. هفته بعد عروسی امیر علیه .وای انقد ذوق کردم .راستی بچه ها یادم رفت نامزد امیرعلیو معرفی کنم! اسمش طلاس خیلی نازه. هم اخلاقش هم قیافش .نخودی میخنده،خیلی هم مهربونه. امروز رفتیم خرید واسه عروسی.عروس و دوماد قبلا خریداشونو کردن.ما بابچه ها رفتیم. رها"دختر عمه بزرگم"،عسل"دختر عموم"،سمانه"خواهرم"،میدیا"نامزد پسر عمم شایان"،ترنم"نامزد پسر عموم کاوه"-حلا پسرا-طبق معمول طاها. شایان"پسرعمم"،کاوه"پسر عموم"،سپهر کوچولو"پسر عمم"و.ادامه دارد. ازدواج با تو کابوس رویاهایم بود.

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم - خرید...

http://www.tahayeman.blogfa.com/post/6

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. دیروز قرار بود با مامی بریم خرید.زندگی خیلی برام یکنواخت شده بود .خواستم یه تجدید روحیه ای بکنم. مامی پسرعمویی رو نهار دعوت کرده بود آخه زن عموم مهمونی دعوت بود.امیر علیم دانشگاه بود.قرار بود سر راهش منم از مدرسه برداره بریم خونه.قرار بود قشنگ تیپم بزنه بیاد دم مدرسه که چش بچه ها دربیاد. من تاساعت۲دم در مدرسه بودم . دیگه مغزم داشت سوت میکشید یعنی اگه همون لحظه میدیدمش خفش میکردم. یهو دیدم داره بدو بدو میاد.لباسا بوی روغن میداد. اینجوری می خواستی تیپ بزنی؟

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم - آزمایش خون..

http://www.tahayeman.blogfa.com/post/7

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. خیلی وقت بود واسه مشخص کردن تعداد هموگلبین خونم باید آزمایش می دادم ولی هی امروز و فردا میکردم (به کسی نگینا! بالاخره مامانم دیروز تورم کرد گفت نرو مدرسه بریم آزمایش بدیم! مامانی فردا نمیشه فیزیک داریم(چاخان بستما. اگه تو دختر منی میدونم که وقتی اسمی از اجداد آمپول میاد عین گچ سفید میشی. مامانم به زور راضیم کرد که برم آزمایش بدم "که عزیزم آفرین مامانم .برات هر چی خواستی میخرمو! تموم شبو نخوابیدم همش به سوزن فکر میکردم وآلرحمن میخوندم! صبحم که نباید چیزی میخوردم.

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم

http://www.tahayeman.blogfa.com/1391/10

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. قابل توجه اونی که خیلی بی شخصیته. زندگی هرکس به خودش ربط داره. نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی 1391ساعت 14:43 توسط ترانه. امیدوارم از خاطراتو شیطنتامون بخونیدو خوشتون بیاد. ازدواج با تو کابوس رویاهایم بود. دنیابی چشمات یه دروغ محض. ی ه ف نجون ع شق داغ!

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم -

http://www.tahayeman.blogfa.com/post/8

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. بچه ها سلام.خوفین؟ امیدوارم زندگی همیشه به کامتون باشه. قشنگ داشتم ایروبیک کار میکردم.نگو طاها پامیشه بیاد خونه ما که باهم بریم کوه یعنی بابام بهش گفته بود که "ترانه ناراحت میشه امروز رو باهاش برو از هفته بعد می برمش" اصلا بامن هماهنگ نکرده بود خوب منم از همه جا بی خبر داشتم ایروبیک کار میکردم.طاها اومده خونه ما اونقد زنگ زده منم نشنیدم کفری شده و نشسته دم در. بعدش به فکرش رسیده سوپرمن شه و از بالا دیوار بیاد تو. کوله کوه نوردیمو انداختم کمرم و با طاها رفتیم کوه...

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم

http://www.tahayeman.blogfa.com/1390/10

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. همیشه عاشقم بودی ولی بهم نمیگفتی .شاید خجالت میکشیدی. نمیدونم دلیلشو به خودمم نگفتی.تاشب یلدای امسال. که دلشو ریخت بیرون. رفتیم باغ مامان بزرگم اینا که یه خونه ویلایی داره.رفتم آشپزخونه وچایی ریختم.طاهارو صدا کردم و گفتم بیا چاییارو ببر من برم حاضر شم هنوز بچه ها نیومده بودن.چایی رو برد واومد اتاقی که داشتم آماده میشدم.اومد نشست رو تخت و درد دل شروع شد. من: بابا اینا تنهان تو پاشو برو پیششون منم میام. اون:نه نمیخوام دوست دارم همین جا بشینم. اون:بگو آره که بگم.

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم - قشنگ ترین روز دنیا...

http://www.tahayeman.blogfa.com/post/5

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. قشنگ ترین روز دنیا. پسر عمویی رو میگم .حتی کم مونده مدرسم دنبالم بیاد! بریم سر اصل ماجرا .ساعت ۱۰رسیدم اونجا آیفون درو که زدم یهو یه صدای آشنا از اونور آیفون اومد! اوناینجا. این وقت صبح.بعید بود والا! حالا تا الان اول ماجرا بود! وای چه خوش گذشت.با پسر عمویی همراه با خزای تولد یه هپی برس دی خوشگل شکسته نوشتیم ونوبت رسید به بادکنکا! وای از ۲۰تا بادکنک اگه جمش میکردی حدود۱۰تا بیشتر باقی نمونده بود همشو ترکوند! سر باقلوا های عمم دعوا بود! دنیابی چشمات یه دروغ محض.

tahayeman.blogfa.com

خاطرات من وپسرعموم

http://www.tahayeman.blogfa.com/1392/05

عشق اونمکه میاد ته عزیز.ومنو میکنه مال تو. ببخشین این مدتو نتونستم بیام وب ، آخه لب تابم خراب شده بود با موبایلم نمیشد پست گذاشت. الانم که سر یه دختر خانوم با طاها قرهیم.نمیخوام کوتاه بیام. اخه انقد اعصابمو با این کارش خورد کرد که دیگه حال نوشتن نداشتم. راستی بچه ها به دلایلی میخوام پستامو تو ادامه مطلب بنویسم.هرکی دوس داش میتونه رمزو بخواد.دوووووستون دارم خیییییییییییللللییی زیاد. نوشته شده در پنجشنبه هفدهم مرداد 1392ساعت 17:0 توسط ترانه. امیدوارم از خاطراتو شیطنتامون بخونیدو خوشتون بیاد.