gandomgoon.blogfa.com

neyamin.blogfa.com

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس

http://www.neyamin.blogfa.com/9003.aspx

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس. زین چمن سایه ی آن سرو رئان ما رابس. سلام دوستان اگر مایل بودید مطالب قبلی وبلاگ من رو بخونید بایددر قسمت ارچیو در منو سمت راست روی تاریخ مطالب کلیک کنید. نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۰ساعت 12:0 توسط ژینا. پسر بودن یعنی چی؟ پسر بودن یعنی برو چند تا نون بخر. پسر بودن یعنی هی شماره دادن و هی منتظر زنگ بودن. پسر بودن یعنی بد و بیراه گفتن به دخترایی که تحویلشون نمی گیرن. پسر بودن یعنی کادو خریدن برا. پسر بودن یعنی جدیدا زیر ابرو برداشتن و پنکک زدن. دخترها هیچی نم...

sami0001.blogfa.com

____نوشته های یک آدم روان پریش____ - خانه تکانی

http://www.sami0001.blogfa.com/post/16

کد قفل راست کلیک. نوشته های یک آدم روان پریش. مینویسم تا شاید عقده هام کم شه! خانه تکانی لازم است در دل. میتکانم هر چه درد و غصه و کینه است. تلمبار شده اند روی هم. دیگر جایی برایشان ندارم. دنیا بگذار دل تکانی کنم. نوشته شده در جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 14:26 توسط سامی. اول و آخر ندارد. تا چند رو فرصت. Design By : RoozGozar.com. کاش مرا نقطه ی آغازی بود. نمیباختم زندگانیم را چنین به سادگی. چون مجنون قصه هایتان. خوش می روی به تنها . تنها فدای جانتღ. خلوتگاه من و تو. ما مال همیم از هم جدا نمیشیم.

neyamin.blogfa.com

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس - تصادف

http://www.neyamin.blogfa.com/post-46.aspx

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس. زین چمن سایه ی آن سرو رئان ما رابس. یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:. آه چه جالب شما مرد هستید! ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! مرد با هیجان پاسخ میگه:. اوه بله کاملا با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!

neyamin.blogfa.com

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس - پـَـ نـَـ پـَـ

http://www.neyamin.blogfa.com/post-43.aspx

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس. زین چمن سایه ی آن سرو رئان ما رابس. تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه: دزد بود؟ میگم: پ ن پ اومده بود امانتیش رو ببره فقط خواست هیجانش بیشتر باشه! بهرام رادان از یه بابایی آدرس پرسید، طرف میگه ببخشید شما بازیگر نیستین؟ رادان میگه پ ن پ پیک موتوریم! با کلی شوق و ذوق به دوستم میگم: دان 2 رو. برگشته میگه: تکواندو؟ پ ن پ دان 2 آشپزی! رفتم مغازه یه سبد پر خرید کردم، یارو میگه: کیسه هم می خوای؟ پ ن پ فرغون آوردم با اون می برم! میگم بله. میگه: سوار شم؟ با موتور ر...

neyamin.blogfa.com

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس - دو فرشته

http://www.neyamin.blogfa.com/post-44.aspx

گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس. زین چمن سایه ی آن سرو رئان ما رابس. نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۰ساعت 11:16 توسط ژینا.

sami0001.blogfa.com

____نوشته های یک آدم روان پریش____ - غروب

http://www.sami0001.blogfa.com/post/14

کد قفل راست کلیک. نوشته های یک آدم روان پریش. مینویسم تا شاید عقده هام کم شه! در این غروب دل گیر بهاری. که تمامی گیاهان سبزن. که همچنان وجودم پاییزیست. کماکان وجودم مدافع بادهایست. که از غم حکایت میکند. چه کسی خبر دارد از دل من؟ نوشته شده در دوشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 16:19 توسط سامی. اول و آخر ندارد. تا چند رو فرصت. Design By : RoozGozar.com. کاش مرا نقطه ی آغازی بود. نمیباختم زندگانیم را چنین به سادگی. چون مجنون قصه هایتان. خوش می روی به تنها . تنها فدای جانتღ. خلوتگاه من و تو. ღღ KING StaRs ღღ.

sami0001.blogfa.com

____نوشته های یک آدم روان پریش____ - تنها

http://www.sami0001.blogfa.com/post/25

کد قفل راست کلیک. نوشته های یک آدم روان پریش. مینویسم تا شاید عقده هام کم شه! من ان مرد تنهایم. که راهم پایانی ندارد. میگذرم تنها و گاهی خسته. با گامهای اهسته و محکم. مینگرم قطاری که از کنارم رد میشود. کودکی در کنار پنجره ی ماشین دست تکان میدهد. مادری را میبینم بچه به دست چشم در راه اینده. پدری که عرق از پیشانیش چیک. تیرهای برقی را که ایستاده و استوار سر به فلک کشیده اند. دخترانی را میبینم با لبان دل فریب. میزنند و میگویند کیست این غریبه. دب اکبر و اضعر را نیز. شب سحر میشود طلوع را. رنگ هایت را نمیبینم.

sami0001.blogfa.com

____نوشته های یک آدم روان پریش____ - مادرم

http://www.sami0001.blogfa.com/post/6

کد قفل راست کلیک. نوشته های یک آدم روان پریش. مینویسم تا شاید عقده هام کم شه! بغض دارم هر ان شکند. به این حال خودم وبه این روزگار. اشک ها باید ریخت به هر دلیل. روز ها سپری میشوند. برگ تقویم هر روز عوض میشود. انگار زندگیم بدون انکه خود خواهم میگذرد. مادرم گوید تب داری گمان برد مریضم. نمیدانم شایدم حق دارد. لحظه ای تامل میکنم به حال خویش. میبینم که بی را نمی گوید به بچه خویش. آری مادر تب دارم ز این دنیا. آری مادرم فرزندت مریض بیش نیست. مادرم تب مردن دارم. گرچه رنگ م عوض نشده ه است. سیه کردم ولی باز او نیامد.