hanuzha.blogspot.com

gozashtan.blogfa.com

گذشتن - مجازی

http://gozashtan.blogfa.com/post-12.aspx

ازم خواست تا یک طوری مرا ببیند. گفت برایش عکس بفرستم. گفت که دوست دارد ببیند من چه شکلی هستم. برایش 4 عکس فرستادم. عک آدم های مختلف. گفتم برایم بگو:. 1- حدس می زنی من کدام باشم؟ 2- دوست داری من کدام باشم؟ 3- ترجیح می دهی دست کم کدام نباشم؟ جوابم را داد. از این همه بی محلی اصلن جا نخوردم! نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 15:10 توسط hamid raya. نوشتن برای من فراموش کردن است. فراموش کردن دردها و رنج ها و ناملایماتی که می برم. سفيدي ها - وب لاگ خودم. پشت در پاييز - وب لاگ رويا وكيلي.

gozashtan.blogfa.com

گذشتن - حالا بگویید چرا عاشق داستان و داستان نویسی ام؟

http://gozashtan.blogfa.com/post-28.aspx

حالا بگویید چرا عاشق داستان و داستان نویسی ام؟ پرسیدم: - چقدر لازم داری؟ با خودم گفتم کاش قیمتش عوض شده باشد. نهصد و نود و نه دلار. گفتم: - آن قدر که گفتی ندارم. اسکناس مچاله را گذاشتم روی پیشخان. صاحب مغازه خوب نگاهش کرد. به کارهایی که می شد کرد، فکر کرد. گفت: - برایش زحمت کشیدی؟ گفتم: - پس چی. چشمش را بست و باز به کارهایی که می شد کرد، فکر کرد. رفت ت.ی اتاقک پشت مغازه و با لباس مادربزرگم برگشت. گفت: - بیا بگیرش. لباس را گرفت طرفم. من هم پول نمی خواهم. آن قدر زیادند که نمی شود شمرد. نوشتن نوعی تخلیه است...

sefidiha.blogfa.com

سفيدي ها

http://www.sefidiha.blogfa.com/8701.aspx

آنچه به سفيدي مي آيد آن است كه بر ما مي گذرد. آدرس وب لاگ جدیدم در بلاگفا:. نوشته شده در دهم فروردین ۱۳۸۷ساعت 8:19 توسط حمید. دوباره به حرف صالح ادنانی رسیدم. یک سال پیش پیشنهاد کرد که کتاب "خداحافظ گاری کوپر" رومن گاری رو بخونم. تنبلی کردم تا این روزای تعطیلی فرصت دست داد و سه روز میخکوب این کتاب شدم. به این دیالوگ توجه کنید:. جس ملیونها و میلیاردها آدم تو این دنیا هست که همشون می تونن بی تو زندگی کنن. اما آخه چرا من نمی تونم. این درد رو کجا ببرم؟ نوشته شده در چهارم فروردین ۱۳۸۷ساعت 2:8 توسط حمید.

gozashtan.blogfa.com

گذشتن -

http://gozashtan.blogfa.com/post-16.aspx

یک ربعی گشتیم تا جای مناسبی پیدا کردیم. فرعی مشجری بود که دو تا از چراغ هایش سوخته بود. ترددی دیده نمی شد. خیابان تاریک تاریک بود. درست همان جایی بود که می خواستم. اتومبیل را جلوی یک ساختمان نیمه کاره و زیر درخت چنار کهنسالی نگه داشتم. چراغ ها را خاموش کردم. با این که هوا گرم بود شیشه ها را تا نیمه بالا دادم. گفت: عجب جای ساکتی! انگار تو این خیابون کسی زندگی نمی کنه. به ساعت اتومبیل نگاه کرد. دوباره گفت: چقدر مونده؟ رادیو را روشن کردم. گفتم: چهار پنج دقیقه. گفت: رضا می دونستی خیلی دیوونه ای؟

gozashtan.blogfa.com

گذشتن - رومبا - داستان

http://gozashtan.blogfa.com/post-10.aspx

در ورودی آپارتمان باز است. زنگ می زنم، کسی جواب نمی دهد. در را به طور کامل باز می کنم و به داخل سرکی می کشم. همه جا تاریک است. داخل می شوم. صدایش می کنم. دوباره، جوابی نیست. بوی سیگار تند می آید:. صدایی می شنوم. نامفهوم. خانه اش را خوب می شناسم. صدا از داخل حمام می آید که در آن به اتاق خواب باز می شود. به سرعت داخل اتاق خواب می شوم و روشنایی حمام چشمم را می زند. در نیمه باز است و صدای آب می آید. از پشت در صدایش می کنم:. می دونستم هر طور شده می آیی. به چی داری نگاه می کنی؟ به هیکل از فرم افتادم؟ چند لحظه ...

gozashtan.blogfa.com

گذشتن - زلزله که می اید .. (یک داستان)

http://gozashtan.blogfa.com/post-22.aspx

زلزله که می اید . (یک داستان). لطف کن صدای تلوزيون را کم کن! فرشته با کنترل صدای تلوزيون را کم می کند. دارد برنامه آخر شب کانال سه را نگاه می کند. ميان خرواری از صدا و تصوير حواسش به من است که روی کاناپه لم داده ام و چشمهايم نيمه باز است. توپ مهران پرت می شود وسط اتاق که داد می زنم: - تو مگه خواب نداری بچه؟ می گويم: - امتحان امروزت را چه کار کردی؟ فرشته می گويد: - حالا می گذاشتی سال بعد می پرسيدی؟ می گويم: - پسرم برو بخواب. خيالت هم راحت باشه! گفت: - محکم کاری کرده ام. فرستاده امش کرج خانه پدرش! نمی دانم...

gozashtan.blogfa.com

گذشتن - 4/6

http://gozashtan.blogfa.com/post-32.aspx

یکی گلوله میخورد / قذافی میخندد. یکی بازداشت میشود / قذافی میخندد. یکی بمب میافتد در پیراهنش / قذافی می خندد. از ما یک نفر زنده میماند؟ از بیلبورد شهر پایین بیاورد. شعر از عيسي جنيد/ ترجمه علی اسداللهی. نوشته شده در سه شنبه یکم شهریور ۱۳۹۰ساعت 11:47 توسط hamid raya. نوشتن برای من فراموش کردن است. فراموش کردن دردها و رنج ها و ناملایماتی که می برم. سفيدي ها - وب لاگ خودم. پشت در پاييز - وب لاگ رويا وكيلي. قهوه در سرزمین عجیب.

gozashtan.blogfa.com

گذشتن -

http://gozashtan.blogfa.com/post-11.aspx

می خواهم امروز زیباترین و تکان دهنده ترین شعری رو که در تمام عمرم خوانده ام برای تان این جا بیاورم. حتمن خیلی های شما این شعر را خوانده اید و شاید هم که از بر باشید. 1- نمی دانم چرا هنوز هم که هنوز است با خواندن این شعر اشک در چشمهام جمع می شود. 2- یاد احمد شاملو زنده باد. 3- با یادآوری خاطراتم با صالح ادنانی در جستجوی واژه های جدیدی برای "غول زیبا". من فکر می کنم. هرگز نبوده قلب من. در بدترین دقایق این شام مرگزای. چندین هزار چشمه خورشید. می جوشد از یقین،. در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس. من فکر می کنم.

ni-ma.blogfa.com

نی_ما - نویسنده ها رئیس جمهور نمی شوند

http://www.ni-ma.blogfa.com/post-85.aspx

نویسنده ها رئیس جمهور نمی شوند. این مقاله هم در همان شماره ی مجله ی گزارش به چاپ رسیده است. اما من آنرا به مثابه ی یک چیز خیلی استثنایی و یک تجربه ی زودگذر می دیدیم و نه بیشتر از آن. اما به عبارت دیگر، من فکر می کنم که نویسنده به عنوان شهروند باید در مسائل اجتماعی مشارکت کند. در غیر اینصورت نمی توانید اعتراض کنید و نمی توانید پس آن توقع مشارکت داشته باشید. اگر واقعا به دموکراسی اعتقاد دارید دموکراسی یعنی مشارکت، و من نمی دانم چرا نویسنده ها، هنرمندان و روشنفکران باید خودشان را از این تعهد اخلاقی معاف کنند.

gozashtan.blogfa.com

گذشتن - کشتن

http://gozashtan.blogfa.com/post-33.aspx

سه بار بر خود صلیب کشید. به آن ها گفت: "مرا ببخشید." و کارش را شروع کرد. وقتی به نفر سوم رسید، اشک چهره اش را پوشانده بود. یا شاید هم عرق بود. کشتن کار سختی است. پوست آدم سر می خورد. حتی وقتی تن به شکست می دهد، از خودش دفاع می کند. کارد هم کند بود. دوباره به آن ها گفت: "باید مرا ببخشید.". داستان مرد از مجموعه داستان دشت سوزان - خوان رولفو - ترجمه فرشته مولوی. نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان ۱۳۹۰ساعت 1:36 توسط hamid raya. نوشتن برای من فراموش کردن است. فراموش کردن دردها و رنج ها و ناملایماتی که می برم.