khaterategahbgah.persianblog.ir

saeed-khazra.persianblog.ir

حدیث آرزومندی >> فصل آخر(قسمت چهارم و پنجم)

http://saeed-khazra.persianblog.ir/post/15

سرنوشت یک فرزند طلاق. درباره : سلام این سرگذشت قبلا در یک وبلاگ دیگر نوشته شده بود و با استقبال فراوانی روبرو شد نوشتن مجدد آن وظیفه ای بود که دلم بر من تکلیف کرد امیدوارم با خوندن فراز و نشیبهای فراوان زندگی من قدر پدر، مادر، جوانی، نشاط و. مهمتر از همه خدای خود را بیشتر از همبشه بدانید. پروفایل مدیر : سعید. فصل آخر قسمت نهم. فصل آخر قسمت هشتم. فصل آخر قسمت هفتم. فصل آخر(قسمت چهارم و پنجم). یادم تو را فراموش. خاطرات گاه به گاه. شبکه اجتماعی بهشت من. لیست وبلاگ های تخصصی. باشگاه مدیران و متخصصان.

vaysadonya.persianblog.ir

نصیحت - شب ِ نیلوفری

http://vaysadonya.persianblog.ir/tag/نصیحت

و من هميشه زندگي را آسان گرفته ام عشق را سخت. نخستین چیزی که هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف کرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا. هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی کردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر کرد. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف بخشی که مرد اول قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ا. مرد اول پاسخ داد:.

vaysadonya.persianblog.ir

شعر - شب ِ نیلوفری

http://vaysadonya.persianblog.ir/tag/شعر

و من هميشه زندگي را آسان گرفته ام عشق را سخت. شلوارا کوتاهه، مانتوها چسبونه. دوهزارتا لیلی واسه هر مجنونه. من چه‌قد خوشبختم همه‌چی آرومه. مانتوها چسبونن، همه‌چی معلومه! بگو این آرایش تا ابد پابرجاس. حالا که خط‌چشم تو نگاهت پیداس! من چه‌قد خوشبختم زندگی آسونه. زندگی شیرینه همه‌چی ارزونه. همه‌چی آرومه غصه‌ها خوابیدن. پول خوبی می‌دن واسه‌ی زاییدن! ما چه‌قد خوشبختیم همه‌چی آرومه. غول بدبختی رو غول خوشبختی خورد. هرچی که مشکل بود همه رو لولو برد! قاضیا بیکارن زندونا تعطیله. پایه‌ی میز کسی نیست کلی میله. معلم ز...

vaysadonya.persianblog.ir

خاطره - شب ِ نیلوفری

http://vaysadonya.persianblog.ir/tag/خاطره

و من هميشه زندگي را آسان گرفته ام عشق را سخت. نمیدنم حکتمتی که میگفت چی بود؟ امروز ظهر حدود ساعت ٣ بود که از خواب پاشدم.اونم با صدا زنگ گوشیم! انگار اصلا عمر و زمان برام مهم نیست. بعد از کلی بد و بیراه به اونیکه داره زنگ میزنه رفتم گوشیمو پیدا کردم و جواب دادم.دیدم سامانه و میگه آماده شو میام دنبالت.نمیدونم چی شده بود که میخواست این موقع بریم بیرون.اخه ماه رمضونه و همه جا بستن و نمیشه قبل افطار جایی چیزی خورد. ولی برا منم خیلی خوب بود آخه از دیروز تا حالا حالم خیلی گرفتس.خیلی. میگفت:اینجا یه حسه خاصی دار...

sandromfaryadgorbeh.persianblog.ir

استکان لب پر

http://sandromfaryadgorbeh.persianblog.ir/1385/5

اولا خدا رو شکر که رئیس فداراسیون اجازه شرکت هیچ ورزش تیمی خانوما رو نداد.اگه هم قرار بود شیرینی هم بدم مالیده شد. آقا یا این صبا اینا رفتیم فیروزکوه تو راه گفتم پایه هستین یریم شمال؟ مامانا از ترس شوهرا شون گفتن نه ما هم خفه شدیم اونجا که رسیدیم به مردا که گفتیم برامون شاخ بازی دراوردن که هر کی نره.ما هم پاشدیم رفتیم .قبلش به هانی گفتم(هانی یکی از دوستانه اسمش هانیه هست)فرداش که باهاش حرفیدم کلی دعوام کرد گفت اگه بابانت می خواد بکشتتون یه بیست لیتری بنرزین بریزه ماشین و چرا از بین می بره؟ لب و لوچه رو.

sayeyesefid.persianblog.ir

سایه سفید

http://sayeyesefid.persianblog.ir/1389/2/11

یه سایه رو موقع راه رفتن فقط گهگاهی نگاه می کنیم فقط گهگاهی باهاش بازیمون میگیره و در نهایت به جلومون نگاه می کنیم . بی آن که به سایه که جزیی از خودمونه نگاه کنیم. وبلاگ داداش کوچولوی خودم. خاطرات گاه به گاه سایه. خدا بینهایت است ولامکان وبی زمان. زندگی اجباریست (-.-) لاجرم باید زیست. اشك نيمه ي پنهان آب. دنیای کوچک من (الهه جون ). بهترين قالب هاي وبلاگ. کشیش پیش خود گفت : « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید . آنگاه خواهم دید کدامیک. مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت . د...

sayeyesefid.persianblog.ir

سایه سفید

http://sayeyesefid.persianblog.ir/1389/8/1

یه سایه رو موقع راه رفتن فقط گهگاهی نگاه می کنیم فقط گهگاهی باهاش بازیمون میگیره و در نهایت به جلومون نگاه می کنیم . بی آن که به سایه که جزیی از خودمونه نگاه کنیم. وبلاگ داداش کوچولوی خودم. خاطرات گاه به گاه سایه. خدا بینهایت است ولامکان وبی زمان. زندگی اجباریست (-.-) لاجرم باید زیست. اشك نيمه ي پنهان آب. دنیای کوچک من (الهه جون ). بهترين قالب هاي وبلاگ. زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: "عروسک را برای کی می خواهی بخری؟ 1777;۳۸٩/۸/٥ :.

sayeyesefid.persianblog.ir

سایه سفید

http://sayeyesefid.persianblog.ir/1389/10/4

یه سایه رو موقع راه رفتن فقط گهگاهی نگاه می کنیم فقط گهگاهی باهاش بازیمون میگیره و در نهایت به جلومون نگاه می کنیم . بی آن که به سایه که جزیی از خودمونه نگاه کنیم. وبلاگ داداش کوچولوی خودم. خاطرات گاه به گاه سایه. خدا بینهایت است ولامکان وبی زمان. زندگی اجباریست (-.-) لاجرم باید زیست. اشك نيمه ي پنهان آب. دنیای کوچک من (الهه جون ). بهترين قالب هاي وبلاگ. من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود. من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم...من &laquo...

koohrig.persianblog.ir

کوه ریگ

http://koohrig.persianblog.ir/1390/7

خدایا بره ها را متحد گردان. صدای جغد می آید. صدای زوزه گرگان خون آشام. ز پشت کوه های برفی نوک تیز. که آماده برای حمله می گردند. همه مشغول سرقت از حریم گله می باشند. که سگ در سرزمین من. رفیق گرگ می باشد. نوشته شده در ۱۳٩٠/٧/۱٧ساعت ۱٢:۳٤ ‎ق.ظ توسط mohammad eftekhari نظرات . من:شاید من خودم رامی نویسم,شایدتو خودت را می خوانی.آنچه مهم است لحظه ای است که گذشته است.لحظه هایی که هیچ پروایی ندارند از آمدن.لحظه های شور,شوریدگی,شیدایی.شاید تنها همین لحظه ها ماندنی باشند.شاید. نامه های عاشقانه ما. خاطرات گاه به گاه.

koohrig.persianblog.ir

مردم ما... - کوه ریگ

http://koohrig.persianblog.ir/post/91

مردم ما ، زندگانی را. از صدای باد می گیرند. مهربانی و محبت را. از پرستویاد می گیرند. مردم ما ، با صدای آب. غصه را از قلب می شویند. چشمه را وقتی که می بینند. یک سلام گرم می گویند. مردم ما ، شاپرک ها را. مثل گل ها دوست می دارند. روی سنگ کوه ها هم حتی. دانه های عشق می کارند. مردم ما ، دوستی ها را. مثل بوی یاس می دانند. با گروه کبک ها در کوه. هم صدا ، آوازمی خوانند. مردم ما ، مهربان هستند. در ده ما زندگی زیباست. مثل شبنم روی یک گلبرگ. آسمان در چشمشان پیداست. نامه های عاشقانه ما. خاطرات گاه به گاه.