lahzeye-parvanegi.blogfa.com
لحظه پروانگیلحظه پروانگی -
http://lahzeye-parvanegi.blogfa.com/
لحظه پروانگی -
http://lahzeye-parvanegi.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Wednesday
LOAD TIME
0.3 seconds
16x16
32x32
64x64
128x128
160x160
192x192
256x256
PAGES IN
THIS WEBSITE
17
SSL
EXTERNAL LINKS
0
SITE IP
149.56.201.253
LOAD TIME
0.253 sec
SCORE
6.2
لحظه پروانگی | lahzeye-parvanegi.blogfa.com Reviews
https://lahzeye-parvanegi.blogfa.com
لحظه پروانگی -
لحظه پروانگی
http://www.lahzeye-parvanegi.blogfa.com/8909.aspx
اکنون سه روز گذشته است. از بی سواری ذوالجناح و آتش گرفتن خیمه ها و بی گوشوارشدن دخترکان سه روز میگذردوکاروان عشق منزل به منزل میرودو راوی عشق از کربلا می گوید تا کربلا در کربلا نماند. نمی دانم در این ایام ماراچه می شود فقط همین بس که خون پیکرحق از قلب عاشوراست که سرچشمه می گیرد و اگرحقیقت را بخواهید هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. و کاروان تاریخ همچنان روان است و یاران عاشورایی امام (ع)یک به یک پای بر این کره خاکی می نهند و خود را به صحرای کربلا می رسانند. السلام علیک یا اباعبدالله. آری " محرم " آمده.
لحظه پروانگی - اللهم عجل لولیک الفرج
http://www.lahzeye-parvanegi.blogfa.com/post-23.aspx
اللهم عجل لولیک الفرج. نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۷ساعت 21:46 توسط بازمانده بی پلاک. در عالم رازی است که جز به خون فاش نمی شود. سایت تخصصی دفاع مقدس. سایت جامع دفاع مقدس.
لحظه پروانگی - و این بار خسته ترم از همیشه
http://www.lahzeye-parvanegi.blogfa.com/post-19.aspx
و این بار خسته ترم از همیشه. از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است. دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد. دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای صورتش بازی کنیم. دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده اند. دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم ,. دلمان به قیافه خودمان توی آینه خوش می شود. یا به اینکه توی جیبمان یک دسته اسکناس داریم. دلمان به لباس نویی خوش می شود و به اصلاح سر و صورتی ذوق می کنیم. مثلا با خنده های بی دلیل.
لحظه پروانگی - ...
http://www.lahzeye-parvanegi.blogfa.com/post-20.aspx
باز کن پنجره را و به مهتاب بگو. صفحه ذهن کبوتر آبی است. خواب گل مهتابی است. ای نهایت در تو، ابدیت در تو. ای همیشه با من، تا همیشه بودن. باز کن چشمت را تا که گل باز شود. دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است. فصلها بی معنی، آسمان بی رنگ است. سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را. باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا. ای همیشه آبی ای همیشه دریا. ای تمام خورشید ای همیشه گرما. نوشته شده در جمعه ۱۳۸۹/۱۰/۲۴ساعت 22:57 توسط بازمانده بی پلاک. در عالم رازی است که جز به خون فاش نمی شود. سایت تخصصی دفاع مقدس.
لحظه پروانگی
http://www.lahzeye-parvanegi.blogfa.com/8910.aspx
باز ما ماندیم و شهر بی تپش. و تو ایستاده ای. می دانم زمستان آمده است. درمیان نعره های باد،چه معصومانه خوابیده ای. و من بی تو. نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۲۸ساعت 0:29 توسط بازمانده بی پلاک. باز کن پنجره را و به مهتاب بگو. صفحه ذهن کبوتر آبی است. خواب گل مهتابی است. ای نهایت در تو، ابدیت در تو. ای همیشه با من، تا همیشه بودن. باز کن چشمت را تا که گل باز شود. دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است. فصلها بی معنی، آسمان بی رنگ است. سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را. باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا. یا سرمان را...
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
17
لحظة نور - Lahzet Nour
درآمدی بر مطالعات دین
درآمدی بر مطالعات دین. شهر قصه نام نمایشنامه ای است نوشته بیژن مفید. که با عنوان نمايش برگزيده تلويزيون ملی ايران. در دو پرده و چهار صحنه، نخستين بار ۲۱ شهريور ماه سال ۱۳۴۷ در جشن هنر شيراز. در تالار دانشگاه پهلوی. به روی صحنه رفت، و در همان سال دو بار ديگر در تالار بيست و پنج شهريور تهران و بعد در شبکه سراسری تلويزيون ملی ايران. اجرا و به نمايش در آمد. در ادامه تحلیل ما از نحوه نمایش روحانیت در این نمایشنامه خواهد آمد. نوشته شده در یکشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۲ساعت 21:51 توسط سعید صدیقی و محمد غلام. برای نقد...
لحظه ی آخر
گلبرگ های عاشقانه ی تنهایی. چقدر سخت است که لبریز باشی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نباشد. نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم فروردین 1393ساعت 18:33 توسط بی نشان. به خاک سپردن یک جسد ،. از خواباندن یک قاب عکس و. از فراموش کردن یک خاطره . نوشته شده در چهارشنبه ششم شهریور 1392ساعت 8:10 توسط بی نشان. و اما عشق . این هم از "خیالت". شاید باز بخواهی به کسی "هدیه اش" بدهی. نوشته شده در چهارشنبه نهم مرداد 1392ساعت 15:20 توسط بی نشان. آدم های سنگی.دلتنگی. قشنگ ترین دیالوگ پدرژپتو اونجاست که میگه:. آدم ها سنگی اند.
به نام تو... به یاد تو...به عشق تو...
به نام تو. به یاد تو.به عشق تو. دیگه این وبلاگ آپ. نوشته شده در یکشنبه بیستم اردیبهشت 1388ساعت 18:45 توسط تنها تر از همیشه. به نام او که ما را با عشق آفرید. به نام او که ما را با عشق آفرید. عشق یعنی ناله و رازو نیاز عشق یعنی غرق گشتن در نماز. عشق یعنی همچو کوه استوار عشق یعنی دوری از هجران یار. عشق یعنی سیره دل تا ناکجا عشق یعنی پر زدن سوی خدا. عشق یعنی ماتم اندوه آه عشق یعنی راز دل گفتن به چاه. عشق یعنی بی کس و تنها شدن عشق یعنی واله و شیدا شدن. عشق یعنی حسرت دیدار یار عشق یعنی سجده پیش کردگار. نوشته شد...
یه لحظه از زندگیم اونجا گم شده!
یه لحظه از زندگیم اونجا گم شده! سلامنمیدونم چرا این وبلاگو ساختم! ۲سال پیش از کلاس برمیگشتم که نا خودآگاه و بی هیچ اراده ای نگاهم گره خورد به نگاه یه پسر! لباساش سراپا سیاه بود و یه ویلن رو دوشش بود.من دم در کلاس با دوستم ایستاده بودم. ۵دقیقه بعد که راهی خونه شدم توی خیابون بغلی دیدمش که گفت خداحافظ! اون قضیه تموم شد و من حتی یادم نمیومد! تا اینکه ۶ماه بعد یه روز صبح که از خواب بیدار شدم. با کلی فکر که این چه خوابی بود فهمیدم خواب اون پسرو دیدم! اون فقط یه رهگذر. بود ولی چرا باید اینجوری بشه؟ نوشته شده د...
لحظه پروانگی
اللهم عجل لولیک الفرج. نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۷ ساعت 21:46 توسط بازمانده بی پلاک. السلام علیک یااباعبدالله (ع). امیدوارم هیچ وقت تو دوراهی نمونی ولی اگه یه روز تو دوراهی موندی آرزو میکنم اونجا بین الحرمین باشه. نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۴ ساعت 19:31 توسط بازمانده بی پلاک. باز ما ماندیم و شهر بی تپش. و تو ایستاده ای. می دانم زمستان آمده است. درمیان نعره های باد،چه معصومانه خوابیده ای. و من بی تو. نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۲۸ ساعت 0:29 توسط بازمانده بی پلاک. باز کن پنجره را و به مهتاب بگو.
لحظه ی تنهایی
سرمایه های هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. یکی از دوستام رو سر کار گذاشتم اما خب دست خودم نبود! 8:30 صبح بیا با بچه ها بریم ایروبیک گفتم من اون موقع خوابم دیگه اینقدراصرار کرد گفتم باشه. بابا میام و بعد خداحافظی کردم فردا بیدار شدم دیدم ساعت11:30 هست اون بدبخت هم کاشته. اینقدر خندیدم رفتم گوشیم رو نگاه کردم دیدم اس داده نوشته ای بیمعرفت دیگه بیشتر. از این نمیتونم صبر کنم خوابالو. دیگه بهش اس ندادم حوصلم نیومد. این ساحل چه قدر قالب عوض میکنه بابا! 1 دونه خوشمل پیدا کن بزار دیگه دوست جونم. چرا دیگه...
بهانه اي براي زيستن
اميد رحماني, دل نوشت" /. بهانه اي براي زيستن. یک تن زخم خورده از ضربه های شلاق. من یک حنجره فریادم. من یک دردم درد تنهایی. من یک احساسم یک حس پایان. نوشته شده توسط امید. جدی نگیر نبودم رو. که من اینطور زندم. شاید گوشه ای از قلبت. یا خیابانی خلوت قدم میزنم. و به تو می اندیشم! نوشته شده توسط امید. کم کارم تو زندگی. کلا کم پیدام یا بی صدام. ولی تو ذهنم اغتشاشات و شلوغی هایی دارم. که تو تصورشم نمی تونی بکنی. افکارم تلفیقی از سکوت وخشمه. که اگه به بیرون درز کنه دنیا رو خورشیدی دیگه میکنه. نوشته شده توسط امید.
دلتنگی
بعضی وقت ها باید سکوت کرد تا سرنوشت از سکوت تو لبریز از اندوه شود. هر چی فکر می کنم می بینم حرفام ته یک بغض مونده! تلاش می کنم شاید به زبون بیاد اما نمی شه! هق هق گریه هام امونم رو بریده! انگار صدام خفه شده! به کی بگم که بدونم می. کاش تموم می شد! کاش این رنج تمومی داشت! تو می شنوی خدا! اینقدر هیچی نگفتم که فکر می کنم مغزم گنجایش این همه حرف رو نداره! خدایا بازم آرامش می خوام! تو کمکم می کنی نه؟ تو خودت گفتی تنها نیستم و همیشه صدات کنم می شنوی! فقط تویی که می فهمی! دوستت دارم خدا و بهت محتاجم! وبه یک قلب ...
رفت و...ازش یه خاطره موند...
رفت وازش یه خاطره موند. یکشنبه چهارم آبان ۱۳۹۳. ۱۳:۳۸ بعد از ظهر. این وبلاگ دیگه آپ نمیشه. سه شنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۳. ۱۳:۳۹ بعد از ظهر. این چندروزه حالم خوبه.اینکه بعد شش ماه حس میکنم گاهی گوشه چشمی هنوزم حواست هست خوبه.خیلی خوب. یکشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۳. ۱۱:۴۱ قبل از ظهر. سلام دوستان من دیگه آپ نمیکنم فقط گاهی برای دیدن کامنتها میام.لطفا پیشنهاد لینک ندین.بای. چهارشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۹۳. ۱۰:۵۶ قبل از ظهر. سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۳. ۱۲:۴۱ بعد از ظهر. سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۳. آدم ها می ایند...
لحظه باران
نوشته شده در 92/04/03. ساعت 20:12 توسط سهند. سنفونی های زیادی به گوش میرسد. صدای جرینگ جرینگه بهم خوردن گیلاس های شراب. اما به سلامتی کی. عشق های خاموشی که هر یک در طرفی از این شهر. با نیمه ی گمشده ی خود با شب عشق بازی میکنند. من تنهایی هایم را فقط با یک نفر تقسیم میکنم. او بزرگ ترین عشق من ایفل است. چون او نظاره گر خداحافظی ها ی من با کسی بود که پاریس را. برایم شهر عشاق کرده بودومن. دوباره برای تکرار لحظه لحظه های تلخ وشیرین. به او پناه میبرم. نوشته شده در 91/06/09. ساعت 2:41 توسط سهند. ساعت 17:39 توسط ...