lightofmoon.persianblog.ir

zanbaghezard.persianblog.ir

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/1392/8

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. این روزا انقد درگیریات ذهنیم زیاده که واقعا نمیدونم چیکار کنم. الان موقعیتی که پیش اومده در واقع نمیشه بگی یه مشکله نه اصلا مشکل نیست ولی یه موقعیتیه که کاملا نیاز به تصمیم گیریه من داره، رابطه ایه که یک طرفش منم.فعلا یک ماهی میشه که ذهنم درگیرشه. دیشب به حرف عقلم گوش دادم و یه تصمیم گرفتم ولی از عقلم بدم میاد.خیلی بدم میاد. همیشه باعث میشه که دلمو نادیده بگیرم. پن: دیشب یهو تصمیم گرفتم که درس بخونم کلا یک ساعت سر کتاب بودم که ازون یکساعت فک کنم 45 دقیقه اش داشتم فکر میکردم.

zanbaghezard.persianblog.ir

عصبانی ام - اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/post/748

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. یعنی الان که دارم این پستو میذارم از شدت عصبانیت دارم خفه میشم. انقد عصبانیم. که واقعا نمیدونم باید چیکار کنم که یکم آروم بشم. به خودت مسلط باش. نوشته شده در ۱۳٩٢/٧/۱٠ساعت ۱٠:٠٩ ‎ق.ظ توسط مریم نظرات . Design By : nightSelect.com. تصور سر و سامان گرفتنم نکنید، چرا که عاشق آشفته حالی خویشم. چرندیات ذهن بیمار یک مهندس. هر چی که دلم بخواد مینویسم. هرز نویسی های یک دیوانه. ونوس الهه عشق و زیبایی. قالب های نایت سلکت. Design by : Night Select.

zanbaghezard.persianblog.ir

بعلههههههههه - اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/post/771

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. بدتر از اونایی که وقتی شوخی میکنی جدی میگیرن. اونایی هستن که وقتی جدی میگی شوخی میگیرن! پن: خب از همین تریبون خواستم اعلام کنم که بنده درس خوندنو کنار گذاشتم. طاقتشو نداشتم بخدا. پن2: میگم که هوا انقد دو نفرس یه وقت زشت نباشه من تنهایی میرم بیرون؟ پن3: این روزا کارم زیاد شده بعد کارم که تموم میشه با دوستام میرم بیرون بعد هم میام خونه خسته و کوفته. اصن تخصص من در زمینه ی اتلاف وقت بینظیره تا چند وقت دیگه فوق تخصصشم میگیرم. اصن فک نکنید که املت درست کردما. قالب های نایت سلکت.

zanbaghezard.persianblog.ir

حلقم (حلقه نه حلق ) کجاااااااست؟؟؟ - اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/post/815

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. حلقم (حلقه نه حلق ) کجاااااااست؟ وای خدا انقد ذوق زدم دوباره برگشتم که هی میخوام پست بذارم براتون. یکی نیست بهم بگه مگه مریض بودی نمیومدی این مدت. نه مردونه هیچکی نبود بگه؟ خب حالا بگذریم ازین حرفا. اومدم بگم حلقه عقدمو گم کردم یعنی دیروز تا ظهر یادمه بودشاااا ولی امروز صبح که میخواستم بیام سرکار هرچی گشتم نبود. امروز همش تو فکرش بودم. دعا کنید پیدا بشه وگرنه هنوز خونه بخت نرفته باید برگردم. یه همچین آدم پیگیریه هاا. Design By : nightSelect.com. چرندیات ذهن بیمار یک مهندس.

zanbaghezard.persianblog.ir

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/1393/6

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. سلام بر دوستان همیشه همراهم. وقت نشد که پاسخ نظراتتونو بدم ولی از اینکه به یادم بودید ممنونم. فقط خواستم بگم در دوران عقد به سر میبرم و مدتهاست از فضاهای مجازی فاصله گرفتم ولی هنوز هم در خاطرم هستید (اووه چه متشخصانه حرف زدم. هنوز باورم نشده منم به جمع متاهلین پیوستم. همین دیگه فقط خواستم که یه خبری از خودم بدم. کلی کار رو سرم ریخته که باید انجام بدم. مطمئن باشید این آخرین پستم نخواهد بود. برمیگردم یه روزی شاید خیلی دیر شاید خیلی زود.شاید روزی که هیچکس منتظرم نباشه.

zanbaghezard.persianblog.ir

هوورررررررررااااااااااااااااااا - اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/post/814

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. تن تن : یه خبر خوب دارم و یه خبر بد . هادوک : خبر بد چیه؟ تن تن : همش یه گلوله داریم …. هادوک : و خبر خوب؟ تن تن : هنوز یه گلوله داریم …. آخ که چقد دلم تنگ شده بود واسه اینجا، واسه شیطونیام و واسه همتون. خب قرار شد من بگم دارم چیکار میکنم. اول اینکه من در دوران عقد به سر میبرم (میدونم یه بار گفتم ولی دوباره میگم که دلتون بسوزه. اگه نسوخت سوسک میشید. دوم اینکه سر کار یه مسئولیت جدید بهم دادن اونم همین ماه آخر و کلی کار که من واقعا هیچی ازشون سر در نمی آرم و باید انجامشون بدم.

zanbaghezard.persianblog.ir

بی جنبه - اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/post/755

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. خب برادر من، من با تو چه نسبتی دارم آخه؟ اصن من پیام هم که میدادم همش جنبه ی کاری و این چیزا داشت خب این چه ربطی داشت عاخه؟ و این جانب دیگه جواب ندادم ولی واسم جالب بود از یه طرف خندم میگیره از یه طرف ناراحت میشم. اصن خسته شدم از بس همه رو باجنبه دیدم قانونمو عوض میکنم همه بی جنبه ان مگه اینکه خلافش ثابت بشه. والاااا. پن: اصن هیچکی اون نمیشه. کاشکی میشد برگرده. خب چیکار کنم دوسش دارم. خودم میدونم زیادی رمانتیکم ولی باور کنید اصن دسته خودم نیست! چرندیات ذهن بیمار یک مهندس.

zanbaghezard.persianblog.ir

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی

http://zanbaghezard.persianblog.ir/1392/9

اینجا که رسیدی نکن احساس غریبی. بدتر از اونایی که وقتی شوخی میکنی جدی میگیرن. اونایی هستن که وقتی جدی میگی شوخی میگیرن! پن: خب از همین تریبون خواستم اعلام کنم که بنده درس خوندنو کنار گذاشتم. طاقتشو نداشتم بخدا. پن2: میگم که هوا انقد دو نفرس یه وقت زشت نباشه من تنهایی میرم بیرون؟ پن3: این روزا کارم زیاد شده بعد کارم که تموم میشه با دوستام میرم بیرون بعد هم میام خونه خسته و کوفته. اصن تخصص من در زمینه ی اتلاف وقت بینظیره تا چند وقت دیگه فوق تخصصشم میگیرم. اصن فک نکنید که املت درست کردما. پن2: بالاخره تصمیم...

matrix-1361.blogfa.com

اشعارفروغ فرخزاد - به علی گفت مادرش روزی

http://www.matrix-1361.blogfa.com/post-216.aspx

به علی گفت مادرش روزی. نصف شب از خواب پرید. چشماشو هی مالید با دس. سه چار تا خمیازه کشید. خواب یه ماهی دیده بود. یه ماهی ، انگار که به کپه دو زاری. انگار که یه طاقه حریر. انگار که رو برگ گل لاله عباسی. خامه دوزیش کرده بودن. قایم موشک بازی میکردن تو چشاش. دو تا نگین گرد صاف الماسی. خودشو رو اب دراز میکرد. که باد بزن قر نگیاش. صورت آبو ناز میکرد. بوی تنش ، بوی کتابچه های نو. بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو. بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون. شمردن ستاره ها ، تو رختخواب ، رو پشت بون. بوی لواشک ، بوی شوکولات.