mahdoon.blogfa.com

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/9001.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. تفاوت های میان ما و آنان. کلارک دخترک عروسکی دو ساله مثل همه همسن. و سال های خود پاک و صورتی، روز پیشترسرش را بلند کرد، مادر و پدرش او. را با هزار چشم می پائیدند تا دخترک انگشت اشاره اش را به سمت پنجره گرفت و گفت. شانه و شانه ای که بر موهایش کشیده بودند آن جا بود. پدرش برگشت رو به دیوار تا. کس نبیند که بر او چه می گذرد و مادرش به زانو افتاد. معجزه رخ داده بود. کور مادرزاد حالا می دید. خانواده کلارک اهل بلفاست هستند و به دنبال نامه.

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/8905.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. نامي از خود بر صفحه روزگار بگذاريم! به ساليان سال پيش،. را ديده بودم قوي استخوان و ستبربازو. و چون چند سالي نديدمش اين بار ديدم فلج و مسکين زار. از سرگذشتش پرسان شدم. کاشف آمد. که غره به جواني با سه تن از دوستان هم قد خود رفته بوده است به کوه. اين پا بر دوش آن گذاشته، آن قلاب گرفته و اين. را بالا فرستاده، از صخره بالا رفته اند تا حسن سرانجام به بلندترين بلندا کوه. رسيده و مردمان زير پايش مثل مورچه کوچک شده اند. کوهتيشه بهر همين کار.

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/9005.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. خانم فاطمه گریه میکرد و میگفت: فدای غریبیات بشوم. اما زری اشک نداشت. ندانست مقصودعمه غریبی امامزاده است یا غریبی یوسف. میاندیشید کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر میآوردم و برای همه غریبها و غربتزدههای دنیا گریه میکردم. برای همه آنها که به تیر ناحق کشته شدند و شبانه دزدکی به خاک سپرده میشوند. به خانه که آمدند چند نامه تسلیآمیز رسیده بود. از میان آنها تسلیت مکماهون به دلش نشست و آن را برای خسرو و عمه ترجمه کرد:. و نیز از اینکه تا ب...

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها - می توانم دوستت داشته باشم؟

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/post-163.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. می توانم دوستت داشته باشم؟ گفت "می تونم دوستت داشته. باشم" و منتظر پاسخ دخترک ماند. دخترک نگاهی از بالای چشم به او کرد و همان طور که. سرش را پائین انداخته بود کتاب هایش را زير بغل زد و دوید. چنان دويد که منگوله سرخ. رنگ کلاهش به شاخه ای از بوته گلخارک کنار راه چشمه گير کرد و ماند. نفهميد و. مرد گفت "من می تونم شمارو دوست داشته باشم" اين پرسید. در جواب خود. اتوبوس نگاهش کند که کرد. اتوبوس رفت و در مه غليط پائيزی گم شد. آن جوانک نبود...

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/8909.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. چشمها را بست و . شهري كه سنگ بنايش را خواجهي خونريزي چون آقامحمدخان به عنوان. پايتخت ايران گذارده باشد،. تو گویی پس شهر. ی عقيم و بيافتخار است. تهراني كه در اين قرن. پرآشوب، شاهد قتلعام و تبعيد و حبس صدها تن از نويسندگان، علما و ادباي ايرانزمين. باشد از جهانگيرخان صوراسرافيل گرفته تا ديگران و همچنان ساكت و خاموش در گذرگاه. تاريخ بر اينها صحه گذارده، شهر شرمندگي و رسوايي است. شهري كه بيهيچ مقاومتي در. شهري بيقواره، بسيار نامتناسب.

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها - گریه نکن خواهرم

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/post-166.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. خانم فاطمه گریه میکرد و میگفت: فدای غریبیات بشوم. اما زری اشک نداشت. ندانست مقصودعمه غریبی امامزاده است یا غریبی یوسف. میاندیشید کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر میآوردم و برای همه غریبها و غربتزدههای دنیا گریه میکردم. برای همه آنها که به تیر ناحق کشته شدند و شبانه دزدکی به خاک سپرده میشوند. به خانه که آمدند چند نامه تسلیآمیز رسیده بود. از میان آنها تسلیت مکماهون به دلش نشست و آن را برای خسرو و عمه ترجمه کرد:. و نیز از اینکه تا ب...

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/8907.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. روزگار حاج آقا رضا. از سه راه سیروس تا سرچشمه ،از سه. راه امین حضور تا اول های خیابان عین الدوله خانه ای بزرگ تر از خانه قصرمانند حاج. آقارضا نبود، می گفتند نه خانه وقفی سه در آیت الله زاده مازندرانی، نه خانه مجلل و. ستون دار حاج امین الضرب و نه خانه مرموز سید جلال منجم به پای پارک او نمی رسد. درندشت، با یک استخر در وسط و یک سری اتاق دربان و سرایدار و میرآخور. اما از درون. همیشه در آن فقط هویج پخته بود. معلوم نیست کی و کدام. سال ها...

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/8902.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. رافائل، عروسی با هزار امید که رنگ خوشبختی ندید. آن زمان ها که هنوز آبراهامویچ و دیگران کشتی های بزرگ تفریحی. مانند آنچه که اینک در سواحل جنوب فرانسه و ایتالیا. صف کشیده اند و تابستان ها پاپاراتزی ها اطرافشان کمین کرده اند تا صید زیبارویان و. نامداران کنند، را نداشتند. در بهار سال 56 در جنوب ایران یک. کشتی تفریحی بزرگ در کنار بندر بوشهر پهلو گرفته بود که عظمت و زیبائی آن چنان بود که کنجکاوی هر ببنده ای را موجب می گشت. سلطنت را سوار ...

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/8906.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. اد از زمانی که بچه بودم پدرم به دولت و حکومت میگفت "سیستم" . بارها در محاورات روزانه اش میشنیدم که می گفت، سیستم اینجوری خواسته، یا این سیستم دردی از این مردم و مملکت دوا نمیکند. دوره راهنمایی بودم که عموم فیلم ویدویی می آورد و نمایش می داد و اسم ویدیو را دستگاه یا سیستم می گفت. گوشم آنقدر به سیستم حساس شده بود که با شنیدن آن یاد فیلم های ناب و اکشن آرنولد می افتادم. نوشته شده در پنجشنبه 25 شهریور1389ساعت 0 قبل از ظهر توسط فواد.

bamdad-e-azadi.blogfa.com

شب نوشته ها

http://www.bamdad-e-azadi.blogfa.com/9101.aspx

سرشارم از تبسم ، لبریزم از ترانه ، پای تو در میان است ، با این همه بهانه. بنظرم آن مرد دیوانه بود. اما مهربان بود. اتاق کوچک مهربان دیوانه، یک بالکن داشت. بالکن کوچک بود. کوچک کوچک. روبروی اتاق مهمانی خانه عمورضا بود. روبروی پنجره بود. نردههای بالکن کوتاه بود. کوتاه کوتاه. بچهها به حروف آهنی روی نردههای آن بالکن نگاه میکردند. انگلیسی بودند. بزرگ بودند و رنگی. هم بود. قرمز و سبز. دختر هر چی سنش بالاتر میره مشکل پسندتر میشه. دختر عمورضا بلند گفت که نه حاضر است زن کاسب بشود، نه کارمند و معلم. میگفت شوهر...