mehrpooyan3.blogfa.com

mahsi.persianblog.ir

پرشین بلاگ - سيب

http://mahsi.persianblog.ir/tag/پرشین_بلاگ

تابستان ، نقل مکان ، شور و حال جوانی. Http:/ www.mahsi.blogfa.com. این که از نقل مکانش. آن دو تای دیگر که در عنوان مطلب آورده ام ، خبر از زندگیم دارند. این روزها ، زیر گرمای سوزان و کوران فکر، عجیب احساس جوانی می کنم. احساس می کنم زنده ام ،هرچند از در و دیوار مرگ می بارد و اوضاع آشفته و آشفته تر می شود. نویسنده : محمود مقدسي. تگ ها : وبلاگ. استاد فلسفه ی عزیزی داشتیم که. نویسنده : محمود مقدسي. تگ ها : وبلاگ. تاملات گاه به گاه۲. ماهیت دوستی و اثری که بر روح انسان می گذارد ، مدتیست که ذهن مرا درگیر کرده و ...

fardayevatan.blogspot.com

مسافر: June 2008

http://fardayevatan.blogspot.com/2008_06_01_archive.html

Wednesday, June 18, 2008. خواستم از دو انسان بزرگ بنویسم ، قلم یاری ام نکرد. پس قلم را به دست دو معلمم دادم ، آنها نوشته اند :. خدایا ، رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم. زنده یاد : دکتر علی شریعتی. عشق هدف حيات و محرك زندگي من است. و زيباتر از عشق چيزي نديده‌ام و بالاتر از عشق چيزي نخواسته‌ام. شهید دکتر مصطفی چمران. 1548; شبیه حرفهای دلم بود که قلم یاری نکرد در نوشتن! 2) کاش جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش ، هیچ وقت از کسی. کلمه های بی قرار.

mahsi.persianblog.ir

وبلاگ - سيب

http://mahsi.persianblog.ir/tag/وبلاگ

تابستان ، نقل مکان ، شور و حال جوانی. Http:/ www.mahsi.blogfa.com. این که از نقل مکانش. آن دو تای دیگر که در عنوان مطلب آورده ام ، خبر از زندگیم دارند. این روزها ، زیر گرمای سوزان و کوران فکر، عجیب احساس جوانی می کنم. احساس می کنم زنده ام ،هرچند از در و دیوار مرگ می بارد و اوضاع آشفته و آشفته تر می شود. نویسنده : محمود مقدسي. تگ ها : وبلاگ. استاد فلسفه ی عزیزی داشتیم که. نویسنده : محمود مقدسي. تگ ها : وبلاگ. تاملات گاه به گاه۲. ماهیت دوستی و اثری که بر روح انسان می گذارد ، مدتیست که ذهن مرا درگیر کرده و ...

mahsi.persianblog.ir

سيب

http://mahsi.persianblog.ir/1386/3

از قیصر امین پور. از قیصر امین پور. که تجربه ی شعرهایش , همیشه برایم دلنشین بوده است. او راوی خستگی های ماست . چنان می نویسد که تصویر زندگی خود را در آیینه شعرهاش می بینی و با ورود به دنیای شاعرانه ی حرف هاش آرام می شوی. سه شعری که در زیر می آورم , هر سه از دفتر اول مجموعه ی آیینه های ناگهان است. نه هست های ما. نه باید ها . مثل همیشه آخر حرفم را. و حرف آخرم را. با بغض می خورم. لبخند های لاغر خود را. در دل ذخیره می کنم :. باشد برای روز مبادا! در صفحه های تقویم. روزی به نام روز مبادا نیست. آن روز هر چه باشد.

mahsi.persianblog.ir

سيب

http://mahsi.persianblog.ir/1386/2

با من و شعرهام. یکی از دوستانم از من خواست که شعرهام را هم اینجا بگذارم . اما دریغ که فکر نمی کنم ارزش خواندن داشته باشند. هرچند می گذارم و به خاطر آ. ن دوست که خاطری بسیار عزیز نزد من دارد. می نشینم ، بی خود. و تو ناگاه به مهمانی من می آیی. حجم تو ، پهنه ی ادراک مرا می گیرد. و دل از جذبه ی تو ، می شکفد. او را از خواب. می بری تا حیرت. می زنی فهم مرا بر صخره ی ح سن. پر تصویر توا م. می بینم با تو. با تو ای هستی پر شور جهان. ما به تقدیر جهان خو کردیم. و به خود فهماندیم. که اگر عیبی هست. کمی دیده ی ماست.

mahsi.persianblog.ir

سيب

http://mahsi.persianblog.ir/1386/1

تراشکاری ، مجسمه سازی یا شاید هم آفرینش ادبی . همیشه وقتی قرار بود در مورد شغل آینده , انشا بنویسیم , من بی هیچ تردیدی می خواستم معلم بشوم. همیشه احساس خوبی نسبت به این شغل داشته و دارم , چون فکر می کنم , نوعی تراشکاری یا مجسمه سازی یا نویسندگی یا آفرینش ادبی یا چیزی در همین مایه هاست ،. با این تفاوت که ماده خام در اینجا روح انسان ها ( دانش آموزان )است. مرحله به مرحله می توانی آفرینش شگفتی که انجام داده ای را ببینی . البته در این سالها. باید پرسید که یک آموزش و پرورش ایده آل چگونه است؟ سنین مختلف رشد و ش...

iranprison.blogspot.com

IranPrison: January 2008

http://iranprison.blogspot.com/2008_01_01_archive.html

Saturday, January 26, 2008. سه شنبه بود. همیشه سه شنبه ها را دوست دارم . چه آن موقع که پله های دانشکده ادبیات را دو تا یکی می رفتم تا ببینم امروز شفیعی کدکنی، پیر مرد متین و شاعر گروه ادبیات در باب کدام داستان مثنوی یا کدام حکایت سهرودی می گوید تا آن سه شنبه که او را اولین بار دیدم. سه سرباز مسلح ، یک زن چادری ، یک مرد بی سیم به دست . این ها در همان سه شنبه ای که من دوستش داشتم آمدند و خواستند مدرسه را تعطیل کنند. و برف می آمد. و گاز خانه ما قطع بود. و ما می لرزیدیم و لباس نداشتیم. و فرامرز خندید و گفت.

iranprison.blogspot.com

IranPrison: September 2006

http://iranprison.blogspot.com/2006_09_01_archive.html

Thursday, September 21, 2006. همیشه از هر چه از دل تاریخ سر بلند می کند خوشم می آید .هر جشنی که قرنهاست بشر به دقیقه های ساعت نگاه می کند تا از راه برسد زیباست و هر رسمی که به جای مانده تلاش پدران ماست برای دنیایی بهتر . سال نوی عبری ، روش هشانا. مطلب را به بالاترین بفرستید:. نوشته شده توسط پروانه وحیدمنش در 12:43 AM. Monday, September 18, 2006. اوریانا فالاچی ، کبری رحمانپور ، انوشه انصاری. جناب آقای رئیس جمهور شما فکر می کنید چرا باید جنگ 8 سال ادامه پیدا کند؟ چرا ما اینقدر فقیر داریم؟ کان شادی و آن مس...

iranprison.blogspot.com

IranPrison: November 2007

http://iranprison.blogspot.com/2007_11_01_archive.html

Thursday, November 29, 2007. به مادران ياران در بند. به مريم حسين خواه و تمامي زناني كه در زندان ستاره مي شمرند. بنويس فرزندم بنويس آب ، بنويس ،بنويس بابا ، بنويس عزيزكم بنويس نان، بنويس ، بنويس آزادي ، بنويس بنويس مردم ، بنويس انسان. بنويس انسان انسان انسان. پدرت باز مي گردد ، غم نان تمام مي شود .آسمان را نگاه كن . كدام ستاره را مي خواهي برايت بچينم؟ بنويس آسمان ، بنويس مهر. مادر بگو چه چيز را اين همه سال فراموش كردي يادم بدهي كنج آن خرابه؟ مشق ديكته هاي مرا چرا از خشم، بغض و انتقام پرنكردي؟ اما بگذار ي...