hosefirozeh.parsiblog.com
انگشت من بالاست - حوض فیروزه
http://www.hosefirozeh.parsiblog.com/Archive/انگشت%20من%20بالاست
معبودم انکه تو را نیافت چه یافته وانکه تو را یافت چه نیافته است. خدایا من در عرفه که را بشناسم؟ تو را که دلیل اسمان وزمین وفلک الافلاکی .کنه افرینش کائناتی یا خودم را؟ خودم که سالهاست به تعداد دقایقی که غافل بوده ام و فارغ از تو، گم شده است یا گمش کرده ام .چقدر زیاد است حجم این گم شدن هایم.شاید اگه تو را شناخته بودم ویا فراموشت نکرده بودم امروز فرو نرفته بودم میان دنیا زدگی هایم .ا. ما یقین دارم اگر غرق هم شده باشم فقط کافیست بند انگشتم را به نشان توبه از این اب مرده بیرون بیاورم. مرا در اغوش خواهی کشید.
hosefirozeh.parsiblog.com
همان یک قدم هم باتو - حوض فیروزه
http://www.hosefirozeh.parsiblog.com/Archive/همان%20يك%20قدم%20هم%20باتو
همان یک قدم هم با تو. همان یک قدم هم با تو. اراده کرده بودم محرم شوم برای ماه خدا. یکرنگ شوم وبی رنگ. عطر و عبیر ریا نزنم وبتراشم زلف های عجب وغرورم را. خواستم بکنم پاپوش های لجاجتم را. و همه ی آینه ها را بخوابانم تا نبینم این ماه خود خودم را. گفتم به مورچه ها تعظیم می کنم. و گربه ها را هم عنایت. همه را خواستم ولی خواستن من کجا و خواستن او؟ همه ی این ها را اراده کرده بودم. اما هنوز ارادت چاشنی اش نشده بود. دل غافلم وقتی به خودش آمد که هفت روز گذشته بود. از قرار خود گذاشته اش. دوباره رو دست خوردم. و روی ز...
mynameisfatemeh.blogfa.com
MY - خرس کوچولو،خرس تنها
http://www.mynameisfatemeh.blogfa.com/post/2
سلام به وبلاگ من خوش اومدین. من تو وبم داستان ها و پاورپوینت هام رو می ذارم. امید وارم خوشتون بیاد! وقتی بیلی رفت،خرسی با پشمالو دوست شد آنها تمام روز را با هم بازی کردند و از دوستی با یکدیگر لذت می بردند خرس کوچولو هم احساس تنهایی نمی کرد. هنگام شب بیلی دوباره برگشت اما این بار با خود سوزن و قیچی آورده بود. او می خواست عروسک درست کند. همین طور که میرفت سر راه پایش به پشمالو خورد. هوا تاریک بود و صدای جیرجیرک ها گوش خرس کوچولو را می خراشید. خرسی بالای بدن تکه تکه شده ی پشمالو رفت.
hosefirozeh.parsiblog.com
ماه باران - حوض فیروزه
http://hosefirozeh.parsiblog.com/Posts/32/ماه%20باران
باز بوی باران می اید. می خواهم زیر باران بروم. و بشوید همه زنگارهای دل و بالم را. دلم می خواهد نفس بکشم هوای بارانی را. شاید اخرین فصل بارانی ام باشد. می خواهم این بار،فصل بارانم فرق کند. پر باشد از یاد آنانی که دوست دارند یادشان باشی. وقتی نم باران بوی کاهگل را به آسمان می برد. همه آنانی که برایم خندیدند. ولی دلشان پر بود از غبار و دلتنگی. کاش آخرین فصل بارانی باشد. آخرینی که او نیست. نوشته شده در چهارشنبه 93/4/11ساعت 2:37 صبح توسط سمیه عالمی نظرات . خنده های لواشکی(خانم رضوانی) [9]. نوشته های سوخته [9].
hosefirozeh.parsiblog.com
نامه ای برای کودکی ام - حوض فیروزه
http://www.hosefirozeh.parsiblog.com/Archive/نامه%20اي%20براي%20كودكي%20ام
نامه ای برای کودکی ام. جمعه های پر مشغله ای دارم. این جمعه بیشتر از همیشه. هم دل مشغولی داشتم وهم ذهن مشغولی. دوستی برای دخترش جشن تکلیف گرفته بود ومن هم دعوت شده بودم. جشن تکلیف همیشه مرا در زمانم جابه جا می کند. به یاد جشن تکلیفی می افتم که همیشه آرزویش را داشتم مثل همه دختر بچه ها. اما میان سر وصدا انفجار وبمباران گم شد. دلم خواست برای خود نه ساله ام نامه ای بنویسم. به خودم تبریک گفتم. دوباره دلم خواست نامه ام را در زمان جابه جا کنم. نوشته ام را در بسته هدیه دختر نه ساله ی امروز گذاشتم. و بزرگ نشده ام.
hosefirozeh.parsiblog.com
پرنده ای به رسالت مبعوث شد - حوض فیروزه
http://www.hosefirozeh.parsiblog.com/Archive/پرنده%20اي%20به%20رسالت%20مبعوث%20شد
خنده های لواشکی(خانم رضوانی) [9]. مجمع داستان نویسان قم [10]. نوشته های سوخته [9]. من و خودم [7]. دانای کل داستان [53]. نامه پیرزن به خدا. دست نوشته های من. کودکان دیروز نوابغ امروز. نامه ای برای کودکی ام. پرنده ای به رسالت مبعوث شد. همان یک قدم هم باتو. فقط یک دقیقه کافیه. وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده). کتاب ماه کودک ونوجوان.
hosefirozeh.parsiblog.com
کتاب هیچ - حوض فیروزه
http://www.hosefirozeh.parsiblog.com/Archive/كتاب%20هيچ
به گزارش روابط عمومی پنجمین جشنواره داستان انقلاب،محبوبه حاج مرتضایی نماینده و یکی از نویسندگان این پروژه در خصوص آماده سازی این رمان گفت: ایده و طرح این داستان توسط 10 نفر از داستان نویسان کارگاه قصه نویسی در استان قم به سرپرستی تیمور آقا محمدی بوده و داستان این رمان به حوادث سال 57 دریکی از سرباز خانه ها دردوران حکومت پهلوی برمی گردد. نوشته شده در شنبه 92/8/18ساعت 6:50 عصر توسط سمیه عالمی نظرات . خنده های لواشکی(خانم رضوانی) [9]. مجمع داستان نویسان قم [10]. نوشته های سوخته [9]. من و خودم [7].
hosefirozeh.parsiblog.com
نامه پیرزن به خدا - حوض فیروزه
http://www.hosefirozeh.parsiblog.com/Archive/نامه%20پيرزن%20به%20خدا
نامه پیرزن به خدا. نامه پیرزن به خدا. نامه پیرزن به خدا. یک روز یک کارمند پست که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا. با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:. خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :. خدای عزیزم...
hosefirozeh.parsiblog.com
دست نوشته های من - حوض فیروزه
http://www.hosefirozeh.parsiblog.com/Archive/دست%20نوشته%20هاي%20من
دشت بی لاله نمیماند. صنم صورت گل ماج رانمی دید کمی جابه جا شد.انگارگل ماج سفره نان راکنارکربلایی پهن می کرد.کاسه ماستی روی سفره گذاشت کربلایی لقمه نان را به ماست زد وزود به دهان گذاشت.گلماج به سمت آتش جلوی چادررفت.کربلایی کاسه ماست راسرکشید دور دهانش را پاک کردوگفت:آب ونان برایش ببردل به دلش بده.تنها کسی که می تواند صنم را راضی کند تویی گلماج! این ماجرا راختم کن. دوباده صدای کوبیده شدن خمیر روی ساج آرامش صحرا را به هم ریخت مثل دفعات قبل محکم وپر طنین. حیدربرای تو مردزندگی نمی شود قرارباشد دائم پناه ک...