shematik.blogfa.com
شبانی که دستهای خدا را می شست
http://www.shematik.blogfa.com/9002.aspx
شبانی که دستهای خدا را می شست. می دانم از ذکر بسیار دیشب است- که امروز تمام بیابان را بهار می بینم هیوا مسیح. غرورامان از این غرور. همیشه بدان معنا نیست که تو اشتباه کرده ایی. و حق با آن دیگری است،. گاهی عذر خواهی بدان معناست كه. آن رابطه بیش از غرورت برایت ارزش دارد. نوشته شده در چهارشنبه ۷ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 13:31 توسط نسیم. من شاگرد آن نوزادم- که در مشتش خدا را گرفته بود و با او با لبخند و نگاه حرف می زد-هیوا مسیح. اسیری در اثیری(روان نویس). مسافر سرزمین هیچ کس. آي آدما چه مي کنيد. يادداشت هاي يک دانشجو.
shematik.blogfa.com
شبانی که دستهای خدا را می شست
http://www.shematik.blogfa.com/9005.aspx
شبانی که دستهای خدا را می شست. می دانم از ذکر بسیار دیشب است- که امروز تمام بیابان را بهار می بینم هیوا مسیح. تو به گل هایی که در این سوی راه، یعنی سویی که تو هستی ، توجه کرده ای؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است. من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام، من از گل هایی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام. نوشته شده در یکشنبه ۲ مرداد۱۳۹۰ساعت 19:41 توسط نسیم.
shematik.blogfa.com
شبانی که دستهای خدا را می شست
http://www.shematik.blogfa.com/8909.aspx
شبانی که دستهای خدا را می شست. می دانم از ذکر بسیار دیشب است- که امروز تمام بیابان را بهار می بینم هیوا مسیح. مردي صبح زود از خواب بيدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشيد و راهي خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمين خورد و لباسهايش کثيف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهايش را عوض کرد و دوباره راهي خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجددا زمين خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. يک بار ديگر لباسهايش را عوض کرد و راهي خانه خدا شد.
shematik.blogfa.com
شبانی که دستهای خدا را می شست - عتیقه فروش
http://www.shematik.blogfa.com/post-114.aspx
شبانی که دستهای خدا را می شست. می دانم از ذکر بسیار دیشب است- که امروز تمام بیابان را بهار می بینم هیوا مسیح. عتیقهفروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی. رعیت گفت: امکان ندارد! اسیری در اثیری(روان نویس).
jooybaar.blogfa.com
جویبار
http://www.jooybaar.blogfa.com/8804.aspx
و آن خورشیدی که در شب طلوع کرد خورشید علم بود. نگو که پرتو سوزانش بیدارت نکرد! تا چه کنی و چون باشی. نوشته شده در Wed 1 Jul 2009. ساعت ۰:۱۰ قبل از ظهر توسط لیلا. اینجا خلوتگاه عمومی (! حرفهایی که رو در رو نمیشه زد. یک حرف از هزاران. زمزمه های پیامبر دیوانه. جور دیگر باید دید. حسی از جنس بلور. جایی میان بی خودی و کشف. حرفهایی که رو در رو نمیشه زد.
jooybaar.blogfa.com
جویبار
http://www.jooybaar.blogfa.com/8802.aspx
دستگاهی که قضاوت می کند و قضاوت نمی شود. دلم پاره شد. یک بار دیگر. این همه جای سوال در اینکه جرم چیست و مجرم کیست و مجازات متناسب با آن چیست. دیوان عدالت یا دیوان بی عدالتی یا بی کفایتی. نه کم که بسیار شرم آور ست. مانده ام آیا جنابان قانون گذار و قاضی خدایی هم دارند که گاهی از او بترسند؟ هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی. از این زمانه دلم سیرمیشود گاهی. عقاب تیز پر دشتهای استغنا. اسیر پنجه تقدیرمیشود گاهی. صدای زمزمه عاشقان آزادی. فغان و ناله شبگیرمیشود گاهی. نگاه مردم بیگانه در دل غربت. آقای کروبی در بیانیه...
jooybaar.blogfa.com
جویبار
http://www.jooybaar.blogfa.com/8505.aspx
کهن دیارا، دیار یارا، دل از تو کندم ولی ندانم. که گر گریزم کجا گریزم وگر بمانم کجا بمانم. آواز از رعنا منصور . زمزمه ای که مدتهاست به گوشم می خوانم. هوا سبز ست، صداهای دل انگیزی صبح تا شام می پیچد، ترکهای قلبم را در پیرهنی نو نهان کرده ام. دستم از عطر آخرین یاسها خوشبوست . از تهران نه، از ایران نه، از دور دور، شاید هم نه چندان دور. نوشته شده در Sat 19 Aug 2006. ساعت ۱۴:۲۸ بعد از ظهر توسط لیلا. شهر زیر آوار صداها می میرد. و غنچه ی مهر. در بقچه ی سکوت و اجتناب. من فراموش کرده ام بوی یاس را. یک مسافر آبی اس...
theaddress.persianblog.ir
دور يا نزديک...! - :نشانی:
http://theaddress.persianblog.ir/post/10
ساعت ۱:۳۸ ب.ظ روز پنجشنبه ۱٧ شهریور ،۱۳۸٤. دور يا نزديک راهش می توانی خواند. هرچه را آغاز و پايانی است. حتی هر چه را آغاز و پايان نيست. هيچ راه بازگشتی نيست! بی کران تا بی کران! امواج خاموش زمان جاريست. زير پای رهروان خوناب جاريست. نيمه راهی طی شد. اما نيمه جانی هست . باز بايد رفت تا در تن توانی هست. راه باريک و افق تاريک دور يا نزديک. پروفایل مدیر : الهام. چهارشنبه ۱٦ آذر ،۱۳۸٤. سهشنبه ٢٤ آبان ،۱۳۸٤. به نام نامی عشق. چهارشنبه ۱۳ مهر ،۱۳۸٤. شنبه ٢ مهر ،۱۳۸٤. شنبه ۱٩ شهریور ،۱۳۸٤. یکشنبه ٦ شهریور ،۱۳۸٤.
jooybaar.blogfa.com
جویبار
http://www.jooybaar.blogfa.com/8805.aspx
به سراغ تاریخ دیگه نمی رم، خودش به خانه م اومده. نوشته شده در Sun 2 Aug 2009. ساعت ۲۲:۴۱ بعد از ظهر توسط لیلا. اینجا خلوتگاه عمومی (! یک مسافر آبی است در جویبار. او نه نویسنده است نه شاعر و نه هنرمند. ریشه در برف دارد و اینجا را برای گردآوری برخی از انواع علایق، گذار از رویدادها و خاطرات گذشته و آینده ، و گفتگوهایش با خود بدور از هیاهوی زندگی ماشینی انتخاب کرده. این صرفا یک تجربه است و او هنوز با فلسفه ی حضور در یک خلوتگاه عمومی به تفاهم نرسیده! حرفهایی که رو در رو نمیشه زد. یک حرف از هزاران.
theaddress.persianblog.ir
:نشانی:
http://theaddress.persianblog.ir/post/12
ساعت ۱٠:٥٧ ب.ظ روز شنبه ٢ مهر ،۱۳۸٤. در زمانهاى بسيار قديم وقتى هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود فضيلت ها و تباهي ها همه جا شناور بودند. آنها از بي کاري خسته و کسل شده بودند.روزي همه فضايل و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از هميشه.ناگهان ذکاوت. ايستاد و گفت: بياييد يک بازي بکنيم، مثلا قايم باشک. همه از پيشنهاد او شاد شدند. ديوانگي. خود را بر شاخ ماه آويزان کرد، خيانت. داخل انبوهي از زباله ها پنهان .شد، اصالت. در ميان ابرها پنهان شد، هوس. به مرکز زمين رفت، طمع. در همين حال ديوانگي. فرو رفته بود...