firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/8912.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. مادر بودن یعنی یه احساس خیلی خیلی عمیق از تمام خوبیها. مادر بودن یعنی همه چیزو با فطرت پاکش دیدن. مادر بودن یعنی یه فطرت پاکو درک کردن. مادر بودن رو میشه از چشمای همه مادرا فهمید، حتی وقتی که از دستمون ناراحتن! این روزا مامانمو بیشتر دوست دارم. نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم اسفند 1389ساعت 23:23 توسط خودم.
firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/9002.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. دیدیم که می شناسیمش . و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را. و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر؟ دیده ای هرگز کسی نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نبشناسد؟ دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود. تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستردیم و شب که می رسید به او می پیوستیم. آنان که معنای "...
firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/9207.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. تا دیروز از مظلوم بودن پسرم ناراحت بودم. نگران بودم که نکنه پس فردا نتونه حقشو بگیره! از اونجایی که تمام اطفال فامیل که هم بازی و هم سن و سال محمد صالح هستن، از نظر جسمانی درشت تر از محمد صالح اند، در کشمکش ها کسی که کوتاه میومد و بلافاصله اشکش هم درمیومد(با یک بغض عمیق) محمد صالح بود. اما دیروز با افتخار میزد تو سر دخترخالش. بعدم با افتخار میگفت: "ولی زدمش! البته در عین این غرور و افتخار در 80 درصد مواردخودش هم اشک میریخت). یه سوسک مرده بود.
firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد - روزی روزگاری...
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/post-62.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. تا دیروز از مظلوم بودن پسرم ناراحت بودم. نگران بودم که نکنه پس فردا نتونه حقشو بگیره! از اونجایی که تمام اطفال فامیل که هم بازی و هم سن و سال محمد صالح هستن، از نظر جسمانی درشت تر از محمد صالح اند، در کشمکش ها کسی که کوتاه میومد و بلافاصله اشکش هم درمیومد(با یک بغض عمیق) محمد صالح بود. اما دیروز با افتخار میزد تو سر دخترخالش. بعدم با افتخار میگفت: "ولی زدمش! البته در عین این غرور و افتخار در 80 درصد مواردخودش هم اشک میریخت). یه سوسک مرده بود.
firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد - امکانات خسته کننده!
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/post-58.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. اساسا با زندگی فول امکانات مشکل دارم. وسایلی که بود و نبودشون برای آدم فرقی نداره رو نمیتونم تحمل کنم. تیر و تخته اضافی نفس آدمو بند میاره. همیشه عاشق زندگی سنتی بوده و هستم. اگه ولم کنن همین الان همه مبل و صندلیمو جمع میکنم و بعدم همه خونه رو فرش میندازم و نهایتا هم دو تا از این تختای سنتی میارم میذارم گوشه اتاق اونم فقط به احترام کسایی که پاشون درد میکنه.خداییش تمیز کردنشم راحتتره! از تشک انداختنای شبانه لذت میبرم. اون حس خنکی که به پوست آدم میدن.
firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/9204.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. تو زندگیم دورانهای جاهلی زیادی داشتم ولی این یکی خسرانش از همه بیشتر بوده. اوایل که محمد صالح به دنیا اومده بود،کل زندگیم به هم ریخته بود. صبح و شبم کاملا جا به جا بود. از هر فرصتی برای خوابیدن استفاده میکردم. به شدت احساس کمبود خواب داشتم. فکر میکردم اگه نخوابم میمیرم. ولی الان از خوابیدن خسته شدم. از زندگی عقبم! صبحا تا سحر بیدارم و میخوونم. دلم نمیخواد دوباره به اون دوران برگردم. ولی من واقعا در مقابل خواب ضعیفم. همیشه خواب منو شکست میده. شروع استقلال به طور رسمی.
firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد - یا امام رضا علیه السلام
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/post-59.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. یا امام رضا علیه السلام. بهش میگم وقتی رفتیم حرم باید بخوابی. میگه نمیخوام میخوام مهر بربیدایم! چشماشو نازک میکنه با گردن کج شده میگه بیییم. میریم حرم تا ساعت دو و نیم دنبالش میدوییم! نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۲ساعت 14:39 توسط خودم.
firuzeneshan.blogfa.com
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
http://www.firuzeneshan.blogfa.com/9205.aspx
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. یا امام رضا علیه السلام. بهش میگم وقتی رفتیم حرم باید بخوابی. میگه نمیخوام میخوام مهر بربیدایم! چشماشو نازک میکنه با گردن کج شده میگه بیییم. میریم حرم تا ساعت دو و نیم دنبالش میدوییم! نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم مرداد 1392ساعت 14:39 توسط خودم. اساسا با زندگی فول امکانات مشکل دارم. وسایلی که بود و نبودشون برای آدم فرقی نداره رو نمیتونم تحمل کنم. تیر و تخته اضافی نفس آدمو بند میاره. از تشک انداختنای شبانه لذت میبرم. اون حس خنکی که به پوست آدم میدن.