rahebipayan.wordpress.com
چشماشو از حدقه در آورد! | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2010/12/10/چشماشو-از-حدقه-در-آورد
چشماشو از حدقه در آورد! دسامبر 10, 2010. تا حالا حتما شنیدین میگن چشماتو از حدقه در میارم یا در آورده یا در خواهد آورد! حالا این مرد این کار رو با چشمای خودش انجام داده! چشماشو از حدقه در آوره! چه آدمای عجیب غریبی تویه این دنیا پیدا میشن. دسامبر 11, 2010. چه حال بهم زن. ملت چه تفریجاتی دارند. دسامبر 18, 2010. پاسخی بگذارید لغو پاسخ. دیدگاهتان را اینجا وارد نمایید. در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی شمایلها کلیک نمایید:. نشانی هرگز عمومی نمیشود). درحال اتصال به %s. چشماشو از حدقه در آورد!
rahebipayan.wordpress.com
پدرم پیش خدا رفت | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2010/09/29/پدرم-پیش-خدا-رفت
پدرم پیش خدا رفت. سپتامبر 29, 2010. روزیروزگاری…پدرم…که حرفهایش را مثل آفتابی که در آسمان میتابد…باور دارم…چیزی به من گفت که. بعد ها…ستون زندگیم شد…. ببین …نکبت ترین آدمها هم….چیزهای کوچکی برای دوست داشتن دارند…چیزهایی که شاید. از یک دانه ارزن بزرگتر نباشند ولی وجود دارند…و تو در تمام زندگیت باید به دنبال کشف آن چیزها باشی. تا نکبتی های زندگی…که همه اش هم تقصیر آدمها نیست …آزارت ندهد…. و روزی…روزگاری…من…به خاطر پدرم…عاشق آن دانه های ارزن شدم…. غم انگیز ترین آدمها هم ارزن پیدا می کنم…. اکتبر 02, 2010.
rahebipayan.wordpress.com
نوامبر | 2010 | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2010/11
نوامبر 26, 2010. پیش از آنکه باکسی پیمانی ببندی ، دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشیدو سپس پاسخ گویید. اینم یه سرگرمی واسه اونایی که وقتشون زیاده! چشماشو از حدقه در آورد! پدرم پیش خدا رفت. دل مشغولی های یک نی نی گلابی. ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در وردپرس.کام. ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در وردپرس.کام.
rahebipayan.wordpress.com
آوریل | 2010 | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2010/04
سلام سلام من اومدم. آوریل 4, 2010. سال نویه همگیتون مبارک وسال خوبی رو شروع کرده باشین. رفته بودم سفر جای همگیتون خالی…(…………….) اینم جای خای شما. یواش یواش میام به همه تون سر میزم . فعلا خستگی سفر رو دارم از تنم بیرون میکنم به خودم مرخصی دادم. خب چه خبر بچه ها؟ چشماشو از حدقه در آورد! پدرم پیش خدا رفت. دل مشغولی های یک نی نی گلابی. ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در وردپرس.کام. ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در وردپرس.کام.
rahebipayan.wordpress.com
سلام سلام من اومدم | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2010/04/04/سلام-سلام-من-اومدم
سلام سلام من اومدم. آوریل 4, 2010. سال نویه همگیتون مبارک وسال خوبی رو شروع کرده باشین. رفته بودم سفر جای همگیتون خالی…(…………….) اینم جای خای شما. یواش یواش میام به همه تون سر میزم . فعلا خستگی سفر رو دارم از تنم بیرون میکنم به خودم مرخصی دادم. خب چه خبر بچه ها؟ آوریل 05, 2010. آوریل 07, 2010. آره همچین خوب استراحت بنما. و کم کم به ما سر بزن. که یکوفت خسته نشی. آوریل 17, 2010. مه 13, 2010. پاسخی بگذارید لغو پاسخ. دیدگاهتان را اینجا وارد نمایید. نشانی هرگز عمومی نمیشود). درحال اتصال به %s. پدرم پیش خدا رفت.
rahebipayan.wordpress.com
مارس | 2010 | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2010/03
مارس 17, 2010. هر زمان خودمو گم کردم دیگران رو هم گم کردم . چشماشو از حدقه در آورد! پدرم پیش خدا رفت. دل مشغولی های یک نی نی گلابی. ساخت یک وبگاه یا وبنوشت رایگان در وردپرس.کام. وبنوشت روی وردپرس.کام.
rahebipayan.wordpress.com
راه بی پایان | دست نوشته هام | صفحهٔ 2
https://rahebipayan.wordpress.com/page/2
مارس 17, 2010. هر زمان خودمو گم کردم دیگران رو هم گم کردم . فوریه 28, 2010. میدونین چرا به بعضی از دروغ ها میگن دروغ شاخدار! من که میگم یا به خاطر اینه که از شنیدنش آدم شاخ در میاره یا اونی که این دروغ هارو میگه شاخ داره. فوریه 19, 2010. هر کس از فرشته تصویری تویه ذهنش می سازد! فوریه 15, 2010. ودوباره پیله تنهایی تنیدن آغازید. نسل هذیان گو …. فوریه 12, 2010. یادمه چقدر شاد بودم.دوستی داشتم به وسعت خوشبختی .گاه از خودم می پرسم خوشبختی چیست؟ آیا همین کافیست که فکر کنیم خوشبختیم؟ فوریه 9, 2010. فوریه 7, 2010.
rahebipayan.wordpress.com
فوریه | 2010 | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2010/02
فوریه 28, 2010. میدونین چرا به بعضی از دروغ ها میگن دروغ شاخدار! من که میگم یا به خاطر اینه که از شنیدنش آدم شاخ در میاره یا اونی که این دروغ هارو میگه شاخ داره. فوریه 19, 2010. هر کس از فرشته تصویری تویه ذهنش می سازد! فوریه 15, 2010. کمی تردید ، بعد هیجان ، اضطراب و کمی بعدتر شکست و…این لحظاتی است که یک عاشق پشت سر می گذارد البته تجربه ایست که من باید بعد ها به آن برسم. ولی یه خورده کوچولوشو چشیدم. بیشتر این اضطرابش منو کشت.می شد تا پایان رفت ولی ترس باعث شد این عشق یه جایی تعطیل بشه! فوریه 12, 2010.
rahebipayan.wordpress.com
ژانویه | 2011 | راه بی پایان
https://rahebipayan.wordpress.com/2011/01
ژانویه 16, 2011. دخترک تنها بود. به دیواری آجری و مخروبه تکیه داده بود. سرمای اسفالت پوست. انگشتان پایش را تکه تکه کرده بود. صدای لخ لخ کفشی از ته کوچه شنیده. میشد مردی بود، با پالتویی سیاه، نان سنگکی در دست داشتنزدیک و نزدیک. تر شد بوی نان دخترک را از خود بی خود کرده بود. چشمانش فقط نان می دید،. بینی اش فقط بوی نان استشمام می کرد و دستهایش فقط با تکه ای نان گرم می. شد مرد از کنارش گذشت، سرد و بی روح، دخترک را زیر چشمی ورانداز کرد و. گذشت دخترک دوباره سردش شد، پاهای بی حس شد نمی دانست که چه شده بیشتر می.