shokohparseh.blogfa.com

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries

http://www.tangly.blogfa.com/1392/06

سلام به همه ي دوستان عزيز. اينجانب تصميم گرفتم كه دوباره دستي به سر و روي اين وبلاگ تار عنكبوت گرفته بكشم و دوباره برگردم. و حالا.روزي روزگاري دختري به نام تنگليييي. تاريخ سه شنبه نوزدهم شهریور 1392ساعت 17:46 نويسنده tara. گمشده در خیابان های کالیفرنیا. نت های یک چنگ نواز درباری.

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries - ییییس آی ام وری خفن:دی

http://www.tangly.blogfa.com/post/47

ییییس آی ام وری خفن:دی. امروز کلاس گیتار داشتم (اوففف یه درس خیلی سخت رو باید میزدم "بوره در می مینور از باخ"). اون درسو خیلی خوب زدم. یک درس دیگه هم زدم و یه درسم پیچوندم و بعد از گرفتن القاب تارپیچ و کچل (. دو تا درس جدید گرفتم و بعد از زدن اونا کلی مورد تشویق قرار گرفتم.و گفت که خیلی خیلی زیاد پیشرفت کردم و آفرین و از این چیزا. همین دیگه فقط خواستم بگم که چقد با استعدادم.بلههه ما اینیم دیگه. منم از بس بهشون خندیدم نتونستم جواب بدم.فک کنم ناراحت شدن ولی خب خندم گرفت دس خودم که نیس.

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries

http://www.tangly.blogfa.com/1391/06

ینی از امروز بد تر وجود نداشت. مامانم ساعت 8 صب اومده میگه همین الآن بیدار شو باید یاد بگیری صبا زود پاشی. میگم:مامان آخه این همه روز تا لنگ ظهر خوابیدم.آخه کی درعرض یک روز عادت میکنه به سحرخیزی؟ اونم میگه همین که گفتم.پرابلم؟ بعد متوجه شدم که برای عادت کردن به سحرخیزی نبوده.مامانم داره انباریو تمیز میکنه میخواد منم برم کمک. تا ظهر مشغول تمیز کردن انباری بودیم و سنا خانوم خواب بود(ینی آدم حرصش در میاد دیگه). سنا که پاشد رفتیم کمدی که رو پشت بوم گذاشتیمو تمیز کنیم. بعد از این که همه جارو مرتب کردیم. منم ا...

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries - 3 آذر "از این ماه متنفرم"

http://www.tangly.blogfa.com/post/46

3 آذر از این ماه متنفرم. امروز روز خیلی خیلی خوبی بود. زنگ آخر جغرافی رو پیچوندیم و رفتیم کتاب خونه و با رادیو والیبال رو گوش کردیم . تنها بدیش این بود که این معلم جغرافیه هی چن نفرو میفرستاد که مارو صدا کنن که بریم سر کلاس هی حواسمونو پرت میکرد. ولی خب تا آخر گوش کردیم و سه صفر هم بردیم. و خوشحال و خندان برگه تاخیر گرفتیم ,رفتیم سر کلاس , دو نمره ار انضباطمون کم کرد و . پن:این سپک تاکرا چه ورزش خفنیه. تاريخ یکشنبه سوم آذر 1392ساعت 17:53 نويسنده tara. گمشده در خیابان های کالیفرنیا.

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries

http://www.tangly.blogfa.com/1391/09

يني ضدحال كاملا به اين ميگن. امروز صب واقعاااااااااااا" خيلي قشنگ بود. خورشيد تو آسمون بود ولي كلي برف روي زمين مونده بودبعد آسمون هم يه رنگ خيلي قشنگي (مث نقاشي هاي ضد نور هستش،اونجوري بود). منم كه تو سرويس نشسته بودم يهو خيلي جوگير شدم سرمو از پنجره (پنجره يا شيشه؟ بردم بيرون گفتم :" آآآآآآآآآآآه چه روز دل انگيزيست. يهو چشامو باز كردم ديدم يه پسري تو پياده رو دستشو تا جايي كه ميتونست كرده تو دماغش. اصن حالم ديگه داشت به هم ميخورد. تاريخ چهارشنبه بیست و نهم آذر 1391ساعت 17:51 نويسنده tara.

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries

http://www.tangly.blogfa.com/1391/08

مامان من معلم كلاس دوم ابتداييه. اين شكلكه قيافش چقد آشنائه). ديروز ورقه هاي امتحانشو داد به من تا صحيح كنم. تو يه سوال نوشته بود اگر در خيابان گم بشوي چه كار ميكني؟ همه به جز يه نفر نوشته بودن گريه ميكنيم.(بچه هاي نابغه اي هستن). اون يه نفر هم نوشته بود به پليس صد و ده ميگويم من "قم"شده ام مرا پيشه مادرم ببريد. كلا بچه هاي باسوادي هستن. پن : من ديشب مريض شدم به شدت.كل شبو داشتم ميلرزيدم. تاريخ یکشنبه هفتم آبان 1391ساعت 15:43 نويسنده tara. در حال حاظر من تو خونه تنهام . خيش خيالم راحت شد.

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries - بى حواسى از نشانه هاى پيرى زودرس است.

http://www.tangly.blogfa.com/post/38

بى حواسى از نشانه هاى پيرى زودرس است. معلم ادبيات ما عادت داره كه هميشه موقع املا گفتن چن تا سوال بگه كه حل كنيم . چن روز پيش داشت املا ميگفت،يادم نمياد سوالش چى بود ولى ميخواستم بنويسم بيان چيز هاى لطيف. همون موقع يكى از دوستام گفت اهتزازو با كودوم ه مينويسن .منم بهش گفتم ه ى ٢ چشم بعد حواسم پرت شد تو ورقه خودم نوشتم بيان كردن چيز هاى ٢چشم. يه عالمه ازم نمره كم كرد.خداييش نامردى نيس؟ تاريخ یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۱ساعت 16:45 نويسنده tara. گمشده در خیابان های کالیفرنیا. نت های یک چنگ نواز درباری.

tangly.blogfa.com

Tangly Diaries - يني ضدحال كاملا به اين ميگن...

http://www.tangly.blogfa.com/post/39

يني ضدحال كاملا به اين ميگن. امروز صب واقعاااااااااااا" خيلي قشنگ بود. خورشيد تو آسمون بود ولي كلي برف روي زمين مونده بودبعد آسمون هم يه رنگ خيلي قشنگي (مث نقاشي هاي ضد نور هستش،اونجوري بود). منم كه تو سرويس نشسته بودم يهو خيلي جوگير شدم سرمو از پنجره (پنجره يا شيشه؟ بردم بيرون گفتم :" آآآآآآآآآآآه چه روز دل انگيزيست. يهو چشامو باز كردم ديدم يه پسري تو پياده رو دستشو تا جايي كه ميتونست كرده تو دماغش. اصن حالم ديگه داشت به هم ميخورد. تاريخ چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱ساعت 17:51 نويسنده tara.