lamiastoria.mihanblog.com
la mia storia(داستان های من) - مطالب ♫ ♪ لوچیا آنا ♪ ♫
http://lamiastoria.mihanblog.com/post/author/1056101
La mia storia(داستان های من). شنبه 20 شهریور 1395 05:35 ب.ظ. تعداد قسمت ها:نا معلوم. آنچه گذشت:آتنایا قابلیت جدیدی به دست آورد چیزی که او را بسیار برتر از چیزی که هست می کند،نارین برای اغفال کردن شاه موانعی بر سر راه دارد که مهم ترینش ملکه لاناسا است،ارسطو همچنان دنبال نارین است و خبر ندارد چه فکرهای شومی در سر اوست،ملکه لاناسا به آتن باز میگردد. قسمت چهل و چهارم. چهارشنبه 24 شهریور 1395 10:01 ق.ظ. شنبه 23 مرداد 1395 10:14 ق.ظ. تعداد قسمت ها:نا معلوم. قسمت چهل و سوم. دوشنبه 25 مرداد 1395 07:57 ب.ظ. الماس...
lamiastoria.mihanblog.com
la mia storia(داستان های من) - باور میکنم-قسمت 26
http://lamiastoria.mihanblog.com/post/63
La mia storia(داستان های من). سه شنبه 6 مرداد 1394 07:51 ب.ظ. تعداد قسمت ها:نا معلوم. آنچه گذشت:زالیا زیگفرید رو زخمی میکنه و چون براش زندگی زیگفرید مهم تره بیخیال فرارش میشه و به زخم اون رسیدگی میکنه،آنیس با استفاده از تهدید سعی میکنه فرار کنه ولی بیشتر توی دردسر میفتن و موکرای خان به درخت میبندتشون،زیگفرید و زالیا تمامی دق و دلی هاشونو برای هم میگن جان هم با استفاده از اقلیما(خواهر زیگفرید)موفق میشه جای اون دوتا رو پیدا کنه و. دنیس:اوفففف بسته خواهش میکنم حداقل توی این موقعیت به خطاهای من اشاره نکن!
lamiastoria.mihanblog.com
la mia storia(داستان های من) - باور میکنم-قسمت 21
http://lamiastoria.mihanblog.com/post/58
La mia storia(داستان های من). پنجشنبه 28 خرداد 1394 08:12 ب.ظ. تعداد قسمت ها:نا معلوم. آنچه گذشت:آنیس و آتنایا هردو باهم تئاتر رو تماشا کردن،بعد از تئاتر در راه دنیس اومد و به عشقش نسبت به آنیس اعتراف کرد اما آنیس کسی نیست که به اسم راحتی رام بیاد و دنیس رو پس زد. نارین با تعجب گفت:باور کردنی نیست! آخه اون دوتا همیشه باهم در حال جنگ و دعوا بودن زیگفرید کوچکترین فرصتو از دست نمیداد تا دق و هرسشو سر زالیا خالی کنه! آخه چطور ممکنه یه دفعه بیان بگن که این دوتا عاشق هم بودن! نارین:آره این هم هست! دنیس با لبخن...
lamiastoria.mihanblog.com
la mia storia(داستان های من) - باور میکنم-قسمت 22
http://lamiastoria.mihanblog.com/post/59
La mia storia(داستان های من). سه شنبه 9 تیر 1394 09:27 ب.ظ. تعداد قسمت ها:نا معلوم. آنچه گذشت:دنیس تصمیم گرفت برای به دست آوردن آنیس به آتنایا نزدیک بشه و باهاش قرار میذاره در اولین قرار آتنایا از دنیس خوشش میاد اما قرار های بعدی هم در راهه. جان همراه معشوقه اش موورا برهنه توی سالن روی تخته نشسته بودند و پتو دور خودشون کشیده بودن،جان در حالی که صورت موورا رو نوازش میکرد گفت:میدونی زن های خیلی زیادی توی زندگی من بودن ولی میتونی تصورشو بکنی من به هیچ کدومشون علاقمند نشدم! موورا با طعنه گفت:آهان! جان زد زیر...
lamiastoria.mihanblog.com
la mia storia(داستان های من) - باور میکنم-قسمت 31
http://lamiastoria.mihanblog.com/post/68
La mia storia(داستان های من). پنجشنبه 16 مهر 1394 03:18 ب.ظ. تعداد قسمت ها:نا معلوم. آنچه گذشت:زالیا به آتن اومد و فهمید مشکل برادراش مالیاته و حسابی شوکه شد! برادر کوچیکترش نقشه کشید که با فریب دادن مالیات چی ها بتوند این مشکل را حل کند،نارین به کمک پگاسوس تونست آتنایا رو پیدا کنه. توی خونه الکسا،نارین بعد از شنیدن تمامی جریانات یک دفعه فریاد زد:آنیس چرا اصلا پیش من نیومدی و برام تعریف نکردی؟ نارین دست آنیس رو گرفت و گفت:منم یک موجود افسانه ای پیدا کردم آنیس! اون اسب بالدار رو اونجا میبینی! به این شاد و...
story-legend.mihanblog.com
♕Storys & Legends♛ - بریویکس فصل یک قسمت ۲۰
http://story-legend.mihanblog.com/post/186
این داستان ادامه دارد. بریویکس فصل یک قسمت ۲۰. جمعه 15 مرداد 1395 03:34 ب.ظ. نام فصل :بریویکس و خون آشام ها. نام قسمت:قرار کافی شاپ. مهشید:واقعا ممنونم که منو از دست لایتو نجات دادی. بعد که رفتیم تو. دکتر:یوما نگهش دار تا پاشو بی حس کنم. دکتر:انقد وول نخور آمپول تو پات میشکنه. یوما:اههههه گوشم کر شد من از سر صدا بدم میاد تپلی فقط پات خوب شه. مهشید:چرا منو آوردی اینجا؟ اینجا که چیزی نیست. من:از دست لایتو نجاتت دادما! درس صحبت کن عنینه، کثافط خر،عن، جیییییغ. ثنا:خیلی کثافطین از همتون بدم میاد. فاطمه اس:شکا...
story-legend.mihanblog.com
♕Storys & Legends♛ - بریویکس فصل یک قسمت 19
http://story-legend.mihanblog.com/post/181
این داستان ادامه دارد. بریویکس فصل یک قسمت 19. جمعه 1 مرداد 1395 06:19 ب.ظ. نام فصل :بریویکس و خون آشام ها. نام قسمت:اینجا چیکار میکنین؟ روکی:ورزش برای خون آشام ها حرف اول رو میزنه چون خون آشام بودن به زوره. ثنا:فاطمه فک کنم امروز پودر شی و چیزی ازت باقی نمونه. من تو دنیای واقعی استخون بندیم خیلی ریزه به خاطر همین کم زور به نظر میام ولی برعکسه). من:قبلنم بهت گفتم،من استخون بندیم ریزه، زورم زیاده. زااااااارت ما که زوری از تو ندیدیم! خدا بهش رحم کنه! تو دلم:موقع تمرین حالیتون میکنم. روکی:وقت داری بریم بیرون.
story-legend.mihanblog.com
♕Storys & Legends♛ - وینکس ودنیای جادویی فصل اول قسمت2
http://story-legend.mihanblog.com/post/179
این داستان ادامه دارد. وینکس ودنیای جادویی فصل اول قسمت2. پنجشنبه 31 تیر 1395 04:21 ب.ظ. بچه ها اگه می شه نظر بدید. فاراگوندا:بله حالا بلوم وسایلتو جمع کن تا اتوبوس بیاد. استلا:خانم فاراگوندا میشه ما هم با بلوم بریم. فاراگوندا:نه استلا بس کن. جلوی در منتظر اتوبوس بودم که که خانم فاراگوندا اومد پیشم وبه هم گفت :این معجون روبگیر وهر اتفاقی برات افتاد اینو بخور . خانم فاراگوندا رفت و وینکس اومد استلا انقد ناراحت بود که غش کرد. فلورا:دوباره استلا غش کرد بچه ها بریم ببخشید بلوم فقط میتونیم بگم خداحافظ. بریویک...
lamiastoria.mihanblog.com
la mia storia(داستان های من) - باور میکنم-قسمت 25
http://lamiastoria.mihanblog.com/post/62
La mia storia(داستان های من). پنجشنبه 1 مرداد 1394 02:17 ب.ظ. تعداد قسمت ها:نا معلوم. آنچه گذشت:زیگفرید زالیا رو برد به یه کلبه متروکه در خارج از شهر و در اونجا تمامی اعترافاتش رو کرد ولی زالیا مغرورتر از این حرفاست،موکرای خان بالاخره به داستان اومد و روی خودشو به چهارتا گروگان هاش نشون داد و از آنیس خواست که برقصه،آنیس هم وقتی تهدیدات موکرای رو شنید قبول کرد،زالیا برای فرار از دست زیگفرید تصمیم گرفت با چاقو طنابشو باز کنه ولی اشتباهی. زیگفرید رو به زالیا کرد و گفت:نه چیزی نیست اصلا چیزی نیست! دنیس وقتی ...