zehnekhamush.blogfa.com

farhikhteha.blogfa.com

برو بچه های فرهیختگان

http://www.farhikhteha.blogfa.com/8801.aspx

برو بچه های فرهیختگان. براي اين دفعه براتون مقايسه ي كتيبه ي كوروش كبير و با كتيبه هاي پادشاهاي ممالك ديگه ميذارم. حتما بخونينش قول ميدم خوشتون مياد. كتيبه اي ازآشور نصي پال. به گينايو حمله بردم وآن را تصرف كردم.600نفر از جنگاوران دشمن را بيدرنگ سربريدم.3000نفر اسير را زنده طعمه ي آتش كردم.اسيران را پوست كندم و از دروازه ي اصلي شهر آويزان كردم.". كتيبه اي از سناخريب پادشاه ماد(689پيش از ميلاد). كتيبه اي ازبخت النصر. كتيبه اي ازآشورباني پال. حالا بريم سراغ كوروش كبير. متن زير ترجمه ي عين كتيبه ميباشد.

citywithoutsun.blogfa.com

چند کلمه حرف

http://www.citywithoutsun.blogfa.com/9104.aspx

قرار بود از جایی بنویسم که بهش میگویند آنور دنیا. همانجایی که همه یا آرزوی رفتنش را دارند یا در حال رفتن هستند یا اینکه تا این لحظه رفته اند. قرار بود برایتان هر روز یا نه شایدم هر هفته بنویسم که دلم تنگ شده برای جایی که میگفتند مال من است. که اینجا چه آدمهای بیخودی دارد . که دلم هوای آنجا را میخواد و از این حرفا. فکر همه چیز را کرده بودم.همه جوره. اما هرچه فکر کردم نشد! نشد که فکر کنم و همچین جفتی تپرین وسط که ما پس کجاییم؟ نشد که دلم رضایت بده و نشد . فکرش را کرده ام. بازهم ماندنی می شوم.

citywithoutsun.blogfa.com

چند کلمه حرف

http://www.citywithoutsun.blogfa.com/9008.aspx

دل است دیگر.یکدفعه ای واسه ی خودش می گیرد و می گیرد و می گیرد تا اینکه از درد کوچک و کوچک و کوچکتر می شود. دل است دیگر.دل آدمیزاد است ولی کارهایش به آدمیزاد نرفته است. تاريخ پنجشنبه بیست و ششم آبان 1390ساعت 0:58 قبل از ظهر نويسنده م.ه. دلت را آفتاب بده.حیف است.دلت می پوسد. دلت دریاست و پر از زندگی. حیف است به خاطر مشتی ک رم و پشه دلت را خرابشان کنی. تاريخ دوشنبه شانزدهم آبان 1390ساعت 1:33 قبل از ظهر نويسنده م.ه. بعضی شنبه ها از وسط هفته آغاز می شود. منتظرم که زودتر سه شنبه بشه. جوی آب روان می شود.

citywithoutsun.blogfa.com

چند کلمه حرف - یک نوستالوژی تلخ

http://www.citywithoutsun.blogfa.com/post-234.aspx

دو سه ماه پیش بود.برای چند روزی گروهی جایی بودیم. که یکدفعه ای حرفش پیش اومد اونم بعد از این همه وقت.حرف یه آدم. فکر میکردم بعد از اون همه ناراحتیهایی که کشیدم دیگه نسبت به این قضیه بی تفاوت شدم. فکر میکردم بخشیدم این آدمو و حتی اگر ببینمش هم برام فرقی نمیکنه. ولی همه ی این فکرا باد هوا شد وقتیکه توی شرایطش قرار گرفتم. همه رو دیدم.حتی نزدیکترین فرد به این آدمو.اما نوبت خودش هیچ وقت نشد! میدونم که دیده منو و دوست هم داشته که بیاد جلو و حرف بزنیم.اما من نتونستم. نتونستم خودمو راضی کنم و باهاش روبرو بشم.

citywithoutsun.blogfa.com

چند کلمه حرف - مُسَکِن

http://www.citywithoutsun.blogfa.com/post-236.aspx

آدمیزاد می زاد.فرقی نداره چه جنسیتی داشته باشی. این روزا زندگی باعث میشه همه در حال زاییدن باشن. اونم نه یه قلو.چند قلو. من زاییدم.زیر بار استرس.زیر بار فشار. تحملم کم شده.روحیه ام مچاله شده مثل کاغذی در مشت . حتی دوست داشتنیهایم هم دیگر م س ک نی برای دردهایم نیستند. طاقتم طاق شده است.فریادهایم گوشهای خودم را ک ر کرده. گریه هایم چیزی جز سر درد برایم ارمغانی دیگر ندارد. ریشه هایم را جمع میکنم و آرام آرام میروم. شاید چند صباحی دوری از این آدمها مفید واقع شود! به سراغ من اگر می آیید. نرم و آهسته بیایید.

citywithoutsun.blogfa.com

چند کلمه حرف

http://www.citywithoutsun.blogfa.com/9012.aspx

روی دیوار اتاقم یه ساعت دارم که از طرفی نگاش کنی میبینیش. سه چهار روزی بود که از کار افتاده بود. هر روز که نگاش میکردم می گفت ساعت 4:15:55 است! تو دلم همش میگفتم چی میشد منم مثه این ساعته میشدم! آخه حال و احوال منم شبیه همین ساعتس این روزا. امروز باطریش رو عوض کردم و دباره راه افتاد و شروع کردم. دلم یه اتفاق میخواد مثه یه باطری عوض کردن تا حالم خوب بشه. دلم واسه خدا تنگ شده. تاريخ چهارشنبه هفدهم اسفند 1390ساعت 8:59 قبل از ظهر نويسنده م.ه. باید اتفاق بود یا منتظر اتفاق شد؟ همیشه نمیشه که منتظر یه اتفاق بود.

citywithoutsun.blogfa.com

چند کلمه حرف

http://www.citywithoutsun.blogfa.com/9103.aspx

وجود دستی را حس میکنم. که هی قلبم را میفشارد و هی ولش میکند. بی انصاف این باره میخواهد قلبم را ب ک ن د. تاريخ شنبه بیست و هفتم خرداد 1391ساعت 9:50 قبل از ظهر نويسنده م.ه. صدای تالاپ و تلوپش می آید. صدای به شماره افتادن نفسش هم به گوش می رسد. عکسش را می بیند. و همه اینها با هم اتفاق می افتند. چه کند که باید چشم بند بزند بر چشمهایش. بازهم اشتباه گرفته است. تاريخ دوشنبه بیست و دوم خرداد 1391ساعت 8:51 بعد از ظهر نويسنده م.ه. به سراغ من اگر می آیید. نرم و آهسته بیایید. مبادا که ترک بردارد. چینی نازک تنهایی من.

farhikhteha.blogfa.com

برو بچه های فرهیختگان

http://www.farhikhteha.blogfa.com/8808.aspx

برو بچه های فرهیختگان. گفت و گوی من و تو. گفتی:از رحمتش ناامید نشوید(زمر/53). گفتم:هیچ کس نمیداند توی دلم چه می گذرد. گفتی:خدا حائل است بین انسان و قلبش(انفال/24). گفتم:غیر از تو کسی راندارم. گفتی:ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم(ق/16). گفتم:ولی انگار اصلا من رافراموش کرده ای. گفتی:من را یاد کنید تا یادتان باشم.(بقره/152). گفتم:تا کی باید صبر کرد؟ گفتی:تو چه می دانی شاید موعدش نزدیک باشد(احزاب/63). گفتم:نزدیکی ات برای من کوچک خیلی دور است تا آن موقع چه کنم؟ گفتم:تو خدایی،من بنده ام و ظرف صبرم کوچک!

farhikhteha.blogfa.com

برو بچه های فرهیختگان

http://www.farhikhteha.blogfa.com/8907.aspx

برو بچه های فرهیختگان. آدم بعضی وقت ها که د لش میگیره ک یف میکنه! احساس میکنه هنوزم دل داره! نوشته شده در شنبه بیست و چهارم مهر 1389ساعت توسط یکی از فرهیخته ها. نمیدونم چی دیدی از دست دنیا. که برات هضم دوس ت دارم محاله. نمیدونم میشه با تو باشه فردا. یا که اینم واسه من خواب و خیاله. من دارم میپوسم، فکر تو همش باهامه. دستات میبوسم، تا ته همین ترانه. شعلهء فانوسم، آتیش عشق تو نگامه. بی تو من مأیوسم، نرسید از تو یه نامه. نمیدونم چی میشه لعنت به این حس. من فقط هر روز و شب برام سؤاله. غم سردرگمیم از این انتظاره.

citywithoutsun.blogfa.com

چند کلمه حرف

http://www.citywithoutsun.blogfa.com/9105.aspx

دو سه ماه پیش بود.برای چند روزی گروهی جایی بودیم. که یکدفعه ای حرفش پیش اومد اونم بعد از این همه وقت.حرف یه آدم. فکر میکردم بعد از اون همه ناراحتیهایی که کشیدم دیگه نسبت به این قضیه بی تفاوت شدم. فکر میکردم بخشیدم این آدمو و حتی اگر ببینمش هم برام فرقی نمیکنه. ولی همه ی این فکرا باد هوا شد وقتیکه توی شرایطش قرار گرفتم. همه رو دیدم.حتی نزدیکترین فرد به این آدمو.اما نوبت خودش هیچ وقت نشد! میدونم که دیده منو و دوست هم داشته که بیاد جلو و حرف بزنیم.اما من نتونستم. نتونستم خودمو راضی کنم و باهاش روبرو بشم.