gheseidarshab.blogfa.com
در برابر خدادر برابر خدا - ما تو این کهنه خراب دو روزه مهمونیم
http://gheseidarshab.blogfa.com/
در برابر خدا - ما تو این کهنه خراب دو روزه مهمونیم
http://gheseidarshab.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Thursday
LOAD TIME
0.9 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
96
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.949 sec
SCORE
6.2
در برابر خدا | gheseidarshab.blogfa.com Reviews
https://gheseidarshab.blogfa.com
در برابر خدا - ما تو این کهنه خراب دو روزه مهمونیم
در برابر خدا
http://www.gheseidarshab.blogfa.com/8505.aspx
می شنوی صدای اندوهم را؟ می شنوی صدای بغضم را که با کو چکترین ضربه ای خواهد ترکید؟ باید گریست برای شاخه های شکسته. باید فریاد زد به حال شقایق پرپر شده. با دیدن پروانه سوخت. باید گریست برای چشم انتظاری عاشقان. پنجره ها خالی است. نوشته شده در جمعه ۲۷ مرداد۱۳۸۵ساعت 6:49 توسط ریحانه. تو می دانی که من. از میان همه ی نعمت های این جهان ،. آن چه را بر گزیده ام و دوست می دارم ، تنهایی است. راهب معبد خاموشی ها،. سالک راه فراموشی ها،. چشم به راه پیامی ، پیکی. گرمی بازوی مهری نیست. خفته در سردی آغوش پر آرامش یاس.
در برابر خدا -
http://www.gheseidarshab.blogfa.com/post-52.aspx
این بار آمدم نه برای سلامی دوباره. و شاید نه برای بدرود . تمام طول تباهیم را به تماشا نشسته بودم. راهی به رهایی میجستم. ایستادم به انتظار جاده ای که پایانش ناپیداست. شاید کمی خسته.شاید کمی تنها. اینبار به تباهی نمی نگرم. می دانم.وجودت را. بودنت را می دانم. کجای این راه ایستادی تا دوباره بگیری. تمامی آن چه را که به من تعلق دارد؟ کنار آن تک درخت پیردر میان این کویر؟ یا کنار آن کوه بلند؟ در کدامین جاده به انتظار دستانی سرد نشسته ای؟ کجای این جاده ایستادم؟ می دانم.بودنم را می دانم. بودنی با رویش این ساقه ها .
در برابر خدا
http://www.gheseidarshab.blogfa.com/8507.aspx
چرا از مرگ می ترسید؟ چرا از مرگ مي ترسيد؟ چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد؟ مپنداريد بوم نااميدي باز ،. به بام خاطر من مي كند پرواز ،. مپنداريد جام جانم از اندوه لبريز است . مگوييد اين سخن تلخ و غم انگيز است. مگر مي اين چراغ بزم جان مستي نمي آرد؟ مگر افيون افسون كار. نهال بيخودي را در زمين جان نمي كارد؟ مگر اين مي پرستي ها و مستي ها. براي يك نفس آسودگي از رنج هستي نيست؟ مگر دنبال آرامش نمي گرديد؟ چرا از مرگ مي ترسيد؟ كجا آرامشي از مرگ خوش تر كس تواند ديد؟ دلم ب...
در برابر خدا
http://www.gheseidarshab.blogfa.com/8806.aspx
چون امروزی از مادر زاده شدم. مثل امروزی ، بیست سال پیش ، سکوت . مرا در آغوش این هستی پر فریاد و نزاع و جدال گذاشت. تا امروز بیست بار دور خورشید گشته ام. نمی دانم ماه چند بار گرد من گشته است . اما هنوز اسرار نور را نیافته ام. و زوایای تاریکی را نشناخته ام. بیست سال است که دست زمان مرا چون کلمه ای. در کتاب شگرف و مهیب این جهان نگاشته است. اکنون کلمه ای هستم مبهم، پوشیده معنا. گاهی به عدم می مانم. و گاهی به وجود. امروز معنای روزگار گذشته ام پیش چشمم تجسم می یابد. در آن می نگرم. مثل آیینه ی زنگار گرفته ای است.
در برابر خدا
http://www.gheseidarshab.blogfa.com/8602.aspx
هرگز باور نمی کنم که سال های سال. همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. یک کاری خواهد شد. زیستن مشکل شده است. و لحظات چنان به سختی و سنگینی ،. بر من گام می نهند و دیر می گذرند. که احساس می کنم خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟ کس دیگری به درون من پا گذاشته است. و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است. احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم ،. از "بودن" خویش بزرگ تر شده ام. و این جامه بر من تنگی می کند . این کفش تنگ و بی تابی فرار ! عشق آن سفر بزرگ ! چه خیال انگیز و جان بخش است. تا نگاه می کنی وقت رفتن است. آیا ما...
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
غبار لبخند - خیانت تمام شده ...!
http://www.loci.blogfa.com/post-14.aspx
خیانت تمام شده ! سیاه جامگان در خونند . درخود می غلتند و می رقصند . مدام می چرخند و می خندند . انگار شادی شان ابدی است . و هزاران و هزاران بار می گویند و باز هم تکرار می کنند . آوازی می خوانند برای غم و شادی شان! دیوانه اند که می خندند . ساده دلند که می خندند . دیگر به دنبال عزیزان نمی گردند . دیگر حسرت گذشته را نمی خورند . دیگر ، به گذشته بر نمی گردند . این است شادی آسمان ها . این است شادی خداوند حسود . و این است شادی من ! نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر ۱۳۸۷ساعت 16:57 توسط فرشته. هفته چهارم آذر ۱۳۸۸.
نغمه درد
http://www.hora.blogfa.com/8507.aspx
کارم از گریه گذشت ست بدان می خندم. گفتم كه سكوت ! از چه رو لالي و كور؟ فرياد بكش ، كه زندگي رفت به گور. تا كه زنداني زور. بهتر شنود ، نداي تاريخ ز دور. بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش. ديدم كه ز بيكران ، دردي خاموش. فرياد زمان ، رميده در قلب سروش. كاي ژنده به تن ، مردن كاشانه به دوش. بس بود هر آنچه زور بي مسلك پست. در دامن اين تيره شب مرده پرست. با فقر سياه . طفل سرمايه ي مست. قلب نفس بيكستان ، كشت . شكست. دل زنده كنيد تا بميرد ناكام. اين نظم سياه و . فقر در ظلمت شام. برسر نكشد ، خزيده از بام به بام.
نغمه درد
http://www.hora.blogfa.com/8511.aspx
کارم از گریه گذشت ست بدان می خندم. باغ که عزادار باشه. دیگه تکلیف گلدونای کنار پنجره معلومه. وقتی آسمون گریه می کنه دیگه چه برسه به زمین پیر. که زیر پای ماست! وقتی پرنده ها باید تو قفس بخونن . از یه بچه طوطی جز تقلید چه انتظاری میشه داشت؟ مگه میشه تو زندون آزاد بود؟ هرچقدرم که بزرگ باشه! نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۸۵ساعت ۵:۳۵ قبل از ظهر توسط حورا. سلام من به محرم، به ماه دلبر زينب. به اشك سينه زنانش، كنار مادر زينب. سلام من به محرم، به آنكه صاحب آن است. به كاروان بهارى، كه در مسير خزان است.
نغمه درد
http://www.hora.blogfa.com/8503.aspx
کارم از گریه گذشت ست بدان می خندم. تو در اميد بهاري بگو كدام بهار. تو در هواي نسيمي بگو كدام نسيم. گمان مدار كه ما. در اين بهار به گل ها و سبزه ها برسيم. بهار ما ز تبسم لطيف بيزارست. ولي نسيم غم جانگداز بسيارست. گل بهار جوان فتاده در خونست. گل بهار رخ مادران محزونست. تمام صحنه ي ميدان جنگ ما چمن است. گلشن برادر تو يا پسر عموي من است. نواي بلبل اي نوبهار داني چيست. صداي غربت مردان خسته ي وطن است. صداي ضجه نو باوگان بي مادر. فغان دختر بيچاره در عزاي پدر. غريو گريه ي طاقت گداز مرد و زن است. چه گويم اي همدرد.
غبار لبخند - دزدکی می بوسمت
http://www.loci.blogfa.com/post-12.aspx
می ترسم از نبودنت و نرسیدنت. می ترسم برای آخرین بوسه. می ترسم از آخرین دیدار و آرزوی به آغوش گرفتنت ، می ترسم دگربار. نتوانم حس کنم لبانت را بر لبانم . می ترسم دیگر نتوانم چشمانت را از نزدیک ببینم ، درست موقعی که حس. می کنم لبانت بر لبانم را . می ترسم دگر نتوانم بوسه ای بدزدم از دستانت و تو دوباره بخندی از. اینکه من باز هم اول شدم . بیا که می ترسم چشم انتظار تو تا به آخر عمر بمانم . نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۸۶ساعت 14:32 توسط فرشته. هفته چهارم آذر ۱۳۸۸. هفته دوم آبان ۱۳۸۷. هفته او ل مهر ۱۳۸۷.
غبار لبخند
http://www.loci.blogfa.com/87082.aspx
به روی شط وحشت برگی لرزانم ،. ریشه ات را بیاویز . من از صداها گذشتم . روشنی را رها کردم . رؤیای کلید از دستم افتاد . کنار راه زمان دراز کشیدم . ستاره ها در سردی رگ هایم لرزیدند . هوا موجی زد . علف ها ریزش رؤیا را در چشمانم شنیدند :. میان دو دست تمنایم روییدی ،. در من تراویدی . آهنگ تاریک اندامت را شنیدم :. و نه روشنی . طنین تنهایی تو هستم،. طنین تاریکی تو . سکوتم را شنیدی :. بسان نسیمی از روی خودم بر خواهم خواست ،. در ها را خواهم گشود ،. در شب جاویدان خواهم وزید . چشمانت را گشودی :. شب در من فرود آمد .
شکستن سکوت
http://www.sokott.blogfa.com/8910.aspx
صدایش را کسی نشنید. أن ا ع ند الم نک س ر ة ق ل وب ه م. نزدیکتر از آنچه فکرش را میکنم. و ن حن ا قر ب ا ل يه م ن ح بل الو ريد (سوره ق/ آیه ۱۶). پس چرا در من نشانی از نزدیکی تو نیست. خیلی چیزها نزدیک است و ما آن را دور میدانیم. وای از روزی که اتفاق افتد آن چه را دور ميپنداشتيم و آماده اش نباشيم. نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم دی 1389ساعت 10:44 توسط میترا. سکوت را وقتی باید شکست که بدانی چیزی برای گفتن داری. میخواهم سکوتم را پس از سالیان دراز بشکنم! چون حس میکنم حرفی برای گفتن مانده. نغمه درد (حورای عزیز).
شکستن سکوت
http://www.sokott.blogfa.com/8905.aspx
زمین عاشق شد و آتشفشان كرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت. خدا یكی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینهام بگذارم و قلبم باشد. حالا هر وقت كه روحم یخ میكند، سنگ آتشینم سرد میشود و تنها سنگش باقی میماند و هر وقت كه عاشقم، سنگ آتشینم گ ر میگیرد و تنها آتشاش میماند. مرا ببخش كه روزی سنگم و روزی آتش. مرا ببخش كه در سینهام سنگی آتشین است. نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389ساعت 10:7 توسط میترا. سکوت را وقتی باید شکست که بدانی چیزی برای گفتن داری. میخواهم سکوتم را پس از سالیان دراز بشکنم!
شکستن سکوت - سهراب
http://www.sokott.blogfa.com/post-76.aspx
از خانه بدر، از كوچه برون، تنهايي ما سوي خدا مي رفت. در جاده، درختان سبز، گل ها وا، شيطان نگران: انديشه. خار آمد، و بيابان، وسراب. كوه آمد و، مرغي به هوا مي رفت؟ ني، همزاد گياهي بود، از پيش گيا مي رفت. شب مي شد و روز. جايي، شيطان نگران: تنهايي ما مي رفت. نوشته شده در پنجشنبه بیستم آبان ۱۳۸۹ساعت 10:32 توسط میترا. سکوت را وقتی باید شکست که بدانی چیزی برای گفتن داری. میخواهم سکوتم را پس از سالیان دراز بشکنم! چون حس میکنم حرفی برای گفتن مانده. صدايم كن. هم مي آيم و هم مي شكنم(هاله گلم). نغمه درد (حورای عزیز).
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
96
...
الهي به حق همين شب هاي عزيز اون كسي كه وب مارو هك كرده خدا خودش هكش كنه. يه لينك داشتم توش دسترسي داشت به مقاله هاي Sciencedirect .به خاطر همون لينكم كه شده ايشالا انفولانزاي گاوي بگيري تو همين گرما. خاك توسر اون رشته ايي كه من توش درس مي خونم .كه يه چيز بدرد بخور ياد ما ندادن .كه الان من اجداد تو رو جلوي چشم وچالت بيارم. يعني گاو مش حسن از من بيشتر از تكنولوژي سر در مي اره . خاك بر سر لهستان . تاريخ جمعه دوازدهم تیر ۱۳۹۴ساعت 16:16 نويسنده.
قصه گو
او را به استقبال پدر. 1777;۳٩٠/۳/۱۱. صحبت از نادر و سیمین است و آن سوتر غذاهایی که منتظرند تا خورده شوند. کمی دورتر صفی است برای دیدن اخراجیها. اقبال آن از این بود. نه اقبال این از آن. 1777;۳٩٠/۳/۱٠. ارغوان ه . ا . سایه ( هوشنگ ابتهاج ). شاخه ی هم خون جدا مانده ی من. آسمان تو چه رنگ ست امروز؟ یا گرفته ست هنوز؟ که از دنیا بیرون ست. آسمانی به سرم نیست. از بهاران خبرم نیست. که چو بر می کشم از سینه نفس. نفسم را بر می گرداند. در همین یک قدمی می ماند. کور سویی ز چراغی رنجور. قصه پرداز شب ظلمانی ست. و شب ها نما...
قصه شب کودک
قصه های هزار و یک شب خاله فریبا برای بچه های خوب ایران. نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 20:40 توسط فریبا و فریار. 9- جوجه اردک زشت. نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 20:13 توسط فریبا و فریار. 8- دانه خوش شانس. نوشته شده در جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 14:56 توسط فریبا و فریار. 7- مورچه و کبوتر. نوشته شده در شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۱ساعت 22:4 توسط فریبا و فریار. قصه 6 - حسنی پسر خوب محله. حسنی پسر خوب محله. نوشته شده در شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۱ساعت 20:7 توسط فریبا و فریار. بز زنگوله پا لینک 2.
قصه ی عشق
اگر دل سردن به دستت خطاست,به تکرار باران خطا میکنم. در كویر خلوت دلم با لبانی تشنه راه دشواری را در پیش گرفتم. می دانم كه نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم. در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو. نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است كه هرگز درآن ركودی نیست. می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری. و مرا همیشه با خود همراه سازی. بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم. بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم. زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان. تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم. بریدن از چه ...
افسانه تلخ
به نام انکه عشق را افرید تا شهر عاشقان اتش نگیرد. سراغی از ما نگیری. نپرسی که چه حالیم. رفتم شاید که رفتنم فکرتو کمتر بکنه. نبودنم کنار تو حالتو بهتر بکنه. لج کردم با خودم اخه. حست به من عالی نبود. احساس من فرق داشت با تو. دوست داشتن خالی نبود. تواین نم نم بارون. چشام خیره به نور چراغ توخیابون. خاطرات گذشته منو میکشه اروم. چه حالی دارم امشب. به یاد تو زیر بارون. تواین نم نم بارون. چشام خیره به نور چراغ توخیابون. خاطرات گذشته منو میکشه اسون. چه حالی داریم امشب. به یاد تو من و بارون. باختن تواین بازی واسم.
در برابر خدا
چون امروزی از مادر زاده شدم. مثل امروزی ، بیست سال پیش ، سکوت . مرا در آغوش این هستی پر فریاد و نزاع و جدال گذاشت. تا امروز بیست بار دور خورشید گشته ام. نمی دانم ماه چند بار گرد من گشته است . اما هنوز اسرار نور را نیافته ام. و زوایای تاریکی را نشناخته ام. بیست سال است که دست زمان مرا چون کلمه ای. در کتاب شگرف و مهیب این جهان نگاشته است. اکنون کلمه ای هستم مبهم، پوشیده معنا. گاهی به عدم می مانم. و گاهی به وجود. امروز معنای روزگار گذشته ام پیش چشمم تجسم می یابد. در آن می نگرم. مثل آیینه ی زنگار گرفته ای است.
سکوت شب...
آری این منم که در سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم. باز آمد ماه ماتم. باز آمد ماه خون خدا. باز آمد صدای کاروان عشق. دوباره فرصتی شد برای بندگی. دوباره فرصتی شد برای پاک شدن. دوباره فرصتی شد برای عاشق شدن. دوباره فرصتی شد برای سبک شدن از دردهای دل. و دوباره فرصتی شد، اشک هایمان را خرج کسی کنیم که خریدارش، مرهم تمام زخم هاست. نوشته شده در یکشنبه چهارم آبان 1393ساعت 20:55 توسط نیاز. خورشید چراغکی ز رخسار علیست. مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست. هرکس که فرستد به محمد صلوات. همسایه دیوار به دیوار علیست. شبی كه...
یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود. به نام خدای حکیم. روزگاري كه نبودي انتظارت مزه ي شيرين همان آبنباتي را مي داد كه مادر مرا به داشتن آن وعده مي داد تا اندكي آرام باشم و در نبود او بي قراري نكنم ومن چه قدر شاد بودم .چه قدر مسرورو چه قدر اميدوار. ولي حالا كه هستي، حالا كه كنارمي ،حالا كه دستهايت را محكم در دست دارم كودكي را مي مانم كه دستهاي مادرش را گرفته و قلب كوچكش از ترس گم شدن و جدايي هر لحظه تند تر و تند تر مي زند. آري راست گفته اند كه :. در فراق شوق وصال است و. در وصال بيم فراق. شهرزاد قصه گو (سارا). افتادم و باید ...
به همین سادگی
غروری که فاصله ها را مشخص میکند! وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سردو رسمی بود. به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم. یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سردو رسمی. سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی میدانستم که این اخرین بار است اخرین حرف ما فقط یه نگاه بود . و دراخر گفت خدانگهدار. نوشته شده در یکشنبه هفدهم شهریور 1392س...
قصه زندگی من
یادش بخیر زمانی که ما میرفتیم مدرسه بچه ها رو به علت ریزش برف سنگین تعطیل میکردن و اون روزا پر بود از برف بازی و ادم برفی،اما حالا که خبری از برف نیست بچه های طفلک به خاطر الودگی تعطیل میشن و باید بشینن تو آپارتمان و کارتون ببینن.یعنی بدتر از این هم میشه؟ بچه های بچه هامون واسه چی تعطیل میشن؟ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:38 توسط مینا. توی این مدت هم عروسی پسر خاله جان رو پشت سر گذاشتیم که تو فیلم و عکس عروسی طفلی آیدا همه جاش قرمزه:(. یه خبر دیگه ام دارم که بعدا بهتون میگم:). دخترک عزیزم و...
قصه جدایی
کنارم هستی اما دلم تنگ میشه هر لحظه. خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محض. کنارم هستی بازم بهانه هامو میگیرم. چقدر سرد میام دستاتو میگیرم. یه وقت تنها نری جای که از تنهای می میرم. از اینجا تا دم درهم بری دل شوره میگیرم. فقط تو فکر این عشقم توفکر بودن باهم. محال پیشه من باشی برم سرگرم گاری شم. میدونم که یه وقتای دلت میگره از کارام روزای که هواسم نیست بگم خیلی دوست توام مثل منی انکار از این دل تنگیا داری توام از بس من میخوای یه جورای خود آزاری. یه جوراییییییییییییییییی خود آزاری. یک خواهش: اصلا عوض نشو!